دانلود رمان غرور بی پایان نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: مبینا قسمتی
تعداد صفحات: ۳۸۰
خلاصه رمان: کردی فراموشم ولی… این جوری از پیشم نرو من این جا غریبم، کجایی؟ کجـــــایی؟ امان از غم این جدایـــی…غمت رو نذار رو شونم که این کار من نیست…..همه رفتن و هیچ کسی دلدار من نیست کسی به فکر حال واحوال من نیست. من این جارو بی تو نمی خــــوام. یه خسته یه عاشق، یه بیمار تنها تو رفتی نگاه مردم عوض شد….دوباره بارون، توی خیابون…من
قسمتی از متن رمان غرور بی پایان
هنوزم خاطرات تو رو دارم…نکنه خوابی، من ومی تابی
هر شب و هر روز رو با یاد تو سر کردم…هنوزم عکسات توی اتاقــــــه….خونه زندون شده واسه من می بینـــــی؟…تو به جای مـــن حتی تو خوابـــت….داری دستای یـــکی دیگه رو می گیـــــــری….این که…کابـــــــــوسه، تورو می بوســـــه….دوباره می پرم از خوابــــــم وآشـــوبم….تو نمی دونی زیر این بارون حتـــی اگه نباشی یــــاد تو می مونـــــــــم دوباره تنهـــام، صدای اشکـــام تو خودت باعثـــشی، باعث این دوری نگو قسمت اینِ، نگو مجبوری کجای تقدیر نوشتی رفتم؟ بگو کجایی تو تعبیر کدوم فــــــالم؟
این جا کجاست؟ چرا مامانم نیست؟ چرا بابام نیست؟ چرا هیچ کس نیست؟ چرا به این جا رسیدم؟ چرا شدم
خدمتکار یه عمارت؟ چرا به جایی که الان تو خونه خودم خانومی کنم دارم کلفتی می کنم؟ خدایا با این کارات به چی می خوای برسی؟ می خوای امتحانم کنی؟ دِ آخه من که همه جوره از ایمانم دست نکشیدم! خدایا اینِ رسمش؟ اینِ یتیم بودن؟ اینِ بدبختی؟ امتحان بدی داری ازم می گیری، چند بار بگم نمی تونم موفق ازش بیرون بیام؟ چرا یه راهی جلو روم نمی ذاری؟
همه بندتن، من چی؟ کافرم؟ من که نمازام رو سروقت می خونم، روزه هام واز 8 سالگی دارم می گیرم وحتی یکیش رو هم نشده که نگرفته باشم! من که هر هفته پنج هزار تومن صدقه می دادم، به یتیما کمک می کردم…
خدایا داری با من چی کار می کنی؟ چهار سال بس نیست؟ چهار سال یتیم بودن بس نیست؟ چهار سال در به دری بس نیست؟ چهار سال بدبختی کم نیست؟
همه میگن بزرگی، مهربونی، خیلی خوبی… قبول دارم.
