دانلود رمان فتح شکست نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی، معمایی
نویسنده رمان: سحر پریچهر
تعداد صفحات: 247
خلاصه رمان: هیجده سال از ورشکستگی کارخونه ایرج میگذره و حالا به کمک دو تا دامادش کارخونه سر و سامونی گرفته داستان درباره زندگی خصوصی و شخصیت بچه های ایرج و مشکلاتی هست که دشمن ایرج برای کارخونه ایجاد میکنه ….. (ماهرخ دختر بزرگ خونواده ) 5 ساله که با شوهرش سیاوش ارتباطی نداره و در استانه طلاقه.-بهرخ دختر کوچیکتر …به تازگی با سیاوش ازدواج کرده و مشکلات خودشونو دارن…فرخ…پسر بزرگ خونواده…که خودشو مسئول خونواده میدونه قرار بود با دختری ازدواج کنه ولی …شاهرخ…ته تغاری خونواده…پسری سر به هوا و شیطونه که به دلایلی اصرار به ازدواج با دختر عموش داره
قسمتی از متن رمان فتح شکست
چراغی که دقیقه ای پیش ایران روشنش کرد ؛ خبر از تاریکی هوا میداد . ماهرخ آخرین هلو را هم کنار بقیه میوه ها گذاشت تا شکل چیده شده ؛ تکمیل شود . آمده بود سری به عمه بزند اما ایران آنقدر اصرار کرد و مکررا گفت :حالا یه شبم خونه مادر شوهر بد بگذرون . که ماهرخ بیش از این جایز ندانست روی حرف تنها عمه اش که جای مادر بود ؛ نه بیاورد . روی صندلی در آشپزخانه نشسته و هر چند دقیقه یک بار دور از چشم عمه ؛ کمی خودش را به سمت عقب می کشید و با دلشوره میزان حرکت عقربه های ساعت را می سنجید .
تا خواست به حالت اول برگردد و کامل روی صندلی بشیند ، عمه با چشم هایی مواخذه گر ، غافلگیرش کرد . کمی نزدیکتر آمد و گوش ماهرخ را با دو انگشتش آرام کشید : کرد : چی داره این ساعت که همش نگات بهشه ؟ دردش نیامد اما با حالتی فرمالیته ، یک چشمش را بست و صورتش را جمع… آی آی ببخشید. دیگه نگاه نمی کنم . ایران گوشش را رها کرد و با خنده ای سراغ قابلمه ی غذایش رفت تا با ملاقه همی به محتویاتش بزند .
اما بی شوخی … عمه حرف دلش را خواند ، چشم غره رو به ماهرخ رفت و با تهدید ملاقه اش را نشان داد : بپرسی دیر نکردن با همین ملاقه می زنم تو سرتا ۔ قیافه ی مظلومی به خودش گرفت تا عمه از گارد گرفتنش کوتاه بیاید . آخه رفتن تا سر کوچه و برگردن . ایران طوری به ماهرخ نگاه انداخت که عاقل اندر سفیه ای دختر ساده . داریوش نوه اشو می بره یه چی بخره بده دستش و برگرده ؟ یا الان تو شهربازی سوار چرخ و فلکن یا برده…