دانلود رمان فروشی نیست نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: ساحل زندی
تعداد صفحات: ۵۶۰
خلاصه رمان: درمورد دختری به اسم ناتالیاست که زندگیشو توی یه پرورشگاه گذرونده و استعداد خاصی توی موسیقی و نقاشی داره و همین استعداد باعث میشه هدف یه باند قاچاقه انسان قرار بگیره در برخورد با اعضایه باندی که مسیر زندگیش رو عوض میکنن.دختر روسی که شباهتی به روس ها نداره!دختری با کلی راز کشف نشده درمورد زندگی گذشته و آینده ای که حتی در محالترین باورتون نمیگنجه و زمانه حالی که به اجبار و زورگویی داره میگذره! اما چیزی درمورد ناتالیا وجود داره تو اینهمه بدبختی عشقیه که در کماله ناباوری جوونه میزنه و رشد میکنه
قسمتی از متن رمان فروشی نیست
واسه اینکه دیگه فکرای بیخودی به سرم نزنه دست جسی رو گرفتم و رفتم قسمت بازرسی تا زودتر چمدونا رو تحویل بدم. چیزی تا دیدن شهر رویاهام نمونده بود….. پامو که روی زمین فرودگاه هیترو گذاشتم لبخند ناخواسته ای روی صورتم نشست.این من بودم!توی بزرگترین و شلوغ ترین فرودگاه اروپا!توی یکی از کشورهای مورد علاقم!باورم نمیشد به همین راحتی دارم چیزایی که همیشه میخواستم و بدست میارم.این تازه اولش بود مطمئننا چیزای بهتری توی راه بود.
ورود به شهر آرزوهام باعث شد هر تردیدی تو دلم رنگ ببازه و جای خودشو به خوشحالی بده. چمدونا رو تحویل گرفتم و از فرودگاه زدم بیرون. تو یه دستم دست کوچولوی جسی بود و با دست دیگم دوتا چمدونو میکشیدم و همزمان سعی داشتم آدرس هتلی که ایزابل روی یه تیکه کاغذ برام نوشته بود رو بخونم. جسی چیزی نمیگفت فقط محو تماشای شلوغی و هیایوی اطراف بود.بالاخره آدرس و کشف کردم!رفتم سمت یکی از تاکسی های فرودگاه.
خواستم چمدونا رو بدم به راننده که باد اومد و کاغذ از دستم افتاد.آدرس و حفظ نکرده بودم واسه همین دنبال کاغذ دویدم.تقریبا هفت هشت متری باد منو دنبال کاغذ کشوند و آخر سر افتاد جلوی پای یک نفر.خم شدم برش داشتم و وقتی که پاشدم همون شخصی که کاغذ جلوی
پاش افتاده بود کامال رو به روم وایستاد و مثل آدم ندیده ها زل زد بهم.توجهی نکردم خواستم برگردم سمت تاکسی که به انگلیسی پرسید: تو ناتالیا هستی؟