دانلود رمان قرارمان ساعت عاشقی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: مریم بانو
تعداد صفحات: 248
خلاصه رمان: زندگی زیباست…مثل یه نقاشی که رنگارگرش ترکیب زیباترین رنگ ها رو برای نقش زدنش به کار برده… زندگی در نگاه دلآرام قصه ما مثل یه نقاشیه..زیبا و رنگی ..پراز رنگای آرامش بخش.. دلآرام درست مثل نقاشی هاش وترکیب رنگاش آرومه.. مثل معنای اسمش مایه آرامش دلِ… دل کسی که اتفاقات نا آروم زندگیش آرامش رو ازش گرفته…
قسمتی از متن رمان قرارمان ساعت عاشقی
ساکت شدم ودستم و مشت کردم..سایه ها واضح تر شده بودن… صداها هم … رفته بودیم شهربازی..من و پدر و رامین ..مادر به بهونه اینکه سرش درد میکنه نیومد … اون شب کلی خندیده بودیم..اون خنده ها شد آخرین خنده هامون … پدر به بسته بزرگ پفیلا برای مادر گرفته بود .. پفیلا دوست داشت . وارد خونه شدیم و پدر رامین به خواب رفته دستش گرفت..دست من وهم گرفت ووارد سالن خونه که شدیم با دیدن چیزی که جلوی چشممون بود .. موندیم ..
پفیلا از دست بابا افتاد و پخش شد .. اونقدر مشتم ومحکم فشار میدادم که صدای تق تق استخوانام ومیشنیدم.. من وسط سالن ایستاده بودم و حس میکردم دستای یخ زده پدر رو.. حس میکردم نفس قطع شده پدر رو میدیدم صحنه ای که تا ابد تو ذهنم میمونه .. مادر کنار یه مرد دیگه بود ..با دیدن پدر خیلی آهسته بلند شد وایستاد..اون مرد هم همین طور .. پدر که به خودش اومد رامین رو گذاشت تو بغلم وگفت برو بالا ..
بعداز گذاشتن رامین روی تختش آهسته از اتاق رفتم بیرون ..بی سروصدا..حتی بدون نفس کشیدن..کمی از نرده ها خم شدم و هر سه تو دیدم قرار گرفتن .. پدر رو به روی مادر ایستاده بود ..ناباور .. پراز غیرت .. پراز خشم .. پراز نا امیدی ..صدای کشیده ای که تو سالن پیچید باعث چشمام وببندم ونبینم صحنه سیلی خوردن مادر رو .. پدر مادر رو زد . برای اولین بار بود که زدش..چشم باز کردم..صورتم مامان سمت دیگه ای بود که صدای پر بغض پدر بلند شد : چرا ؟
کیمیا فقط بگو چرا ؟ با جواب مادر دیدم که چشمای بابا بی حس شدن . دیدم که کمرش خم شد..دیدم که نا امید شد . دیدم که مرد..مادر گفت : ازت خسته شدم سیامک از تو و تفکرات مال عهد قجرت از تو و غیرت بی جات..دیگه نمیخوام باهات زندگی کنم ..