دانلود رمان رمان قسم نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه_اجتماعی
نویسنده رمان: Kyan
تعداد صفحات: 34
خلاصه رمان: حکایت دختری است که برادری دو قلو دارد و از قضا موقعی موعد سربازی برادرش می رسد که آنها در دوران جنگ هستند. برادر به جنگ می رود ولی قسم نمی تواند دوری او را تحمل کند، بالاخره بعد از دیدن خواب مادرش و برخی حوادث برادرش را راضی می کند و با هم به جبهه می روند. ولی نه به عنوان خواهر و برادر، بلکه به عنوان دو برادر….
قسمتی از متن رمان قسم
انگشتر را به طرفم گرفت من فکر کردم که می خواد دستم کنه دستم رو پیش بردم او هم زود دستم رو گرفت و حلقه را بدستم کرد یک حلقه ی ساده بود با طرح هایی با خط شکسته رویش محمد هم از جیبش حلقه ای در آورد و به دست من داد من لرزان دستم رو جلو بردم و دست او را در دستم گرفتم زود حلقه رو دستش کردم و دستش رو ول کردم نمی دانم محمد کی فرصت کرده بود که حلقه بخرد ولی هرچه بود مراسم تمام شد وقتی جلوی در از وفا خداحافظی می کردیم توی نگاهش دلخوری موج می زد.
محمد گفت وفا جان داماد گرامی صبح زود پا نشی بیا در خونمون ها قطار ساعت 10 حرکت می کنه کمی مراعات منو بکن با این حرف محمد وفا سرخ شد و دست پاچه زود خداحافظی کرد و رفت .منم حالم بهتر از اون نبود ولی محمد بیخیال بود وقتی رسیدیم خونه بدون خوردن شام به رخت خوابم رفتم و به فردا هایی فکر می کردم که در انتظارمون بود . . . . . فردای اون روز ما وفا را توی ایستگاه قطار دیدیمش با دیدنش احساسی عجیب بهم دست داد
احساسی که تا به آن روز به هیچ کس نداشتم عرق کرده بودم ولی در داخل احساس می کردم دستهایم مثل دو قالب یخ بود وقتی به نزدیکش رسیدیم شروع به احوال پرسی با ما کرد و بعد از دست دادن با محمد دستش را به طرف من دراز کرد منم دستم را در اختیارش قرار دادم کسی به چهره ام که از تنها دو چشم معلوم بود نگاه کرد و بعد دستم را ول کرد . اون روز تا به رسیدن به اهواز مدام زیر نظرم داشت منم دست پاچه می شدم و خراب کاری می کردم ، یک بار که به همه چای تعارف می کردم طوری نگاهم کرد که نزدیک بود چای را رویش بریزم .