دانلود رمان قلب سنگی من نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: پری رحم
تعداد صفحات: ۵۴۱
خلاصه رمان: داستان ما یه فرق کوچولو داره! این بار قهرمان داستان یه مرده! یه مرد درد کشیده، دیده، مردی که از زندگی دست کشیده و بیهدف زندگی میکنه. به دلیل هایی که دیده؛ حاضر نیست با هیچ کس هم کلام بشه و از تمام زنا نفرت داره. این مرد قلب نداره! یه آدم سنگیه! اما یعنی میشه قلب سنگی این مرد دوباره نرم بشه و دوباره با عشق به زندگی برگرده؟ شاید آره، شاید نه…! آیا مرد قصه ی ما میتونه زندگیش رو بسازه یا تا آخر توی سیاهی زندگیش فرو میره؟ پایان این داستان خوش است یا غمگین؟! خودتون باید ببینید!
قسمتی از متن رمان قلب سنگی من
کیف رو گرفتم روی سرم که خیس نشم، اما فایده ای نداشت. به اجبار رفتم سمت در ورودی. ای نامرد! در رو هم قفل کرده، چه آدم عجیبیه! یعنی از من میترسه؟! به اجبار زدم به شیشه. به داخل نگاه کردم، همه جا تاریک بود. محکم تر ضربه زدم.کیان… با حس اینکه یکی داره به در ضربه میزنه، چشمام رو باز کردم. همه جا تاریک بود طبق معمول؛ چون نمیخواستم چشمم به وسایل این خونه بیافته. با چشمایی که هنوز هم خواب آلود بود، نشستم روی مبل و به موهام دست کشیدم.
دوباره به در ضربه زدن. نکنه اون دختره باشه؟! یعنی هنوزم اینجاست؟! از عمد در رو قفل کردم، گفتم شاید این دختر دزدی چیزی باشه! پشت سر هم میکوبید به در بیچاره. با خشم رفتم سمت در و یه دونه از چراغا رو روشن کردم. پشت در بود و تمام لباساشم خیس بود. با التماس نگام میکرد. لعنتی، تو دیگه از کجا پیدات شد آخه؟! با اخمی که روی پیشونیم بود، در رو باز کردم.قبل از اینکه بخوام حرفی بزنم، اومد داخل. با عصبانیت گفتم:
ببین دخترجون، من نمیدونم چی تو سرته؛ ولی بهتره دور من رو خط بکشی. مگه نگفتم برو بیرون؟ چرا هنوز اینجایی؟ کلاهی که روی سرش بود رو بیرون آورد که موهای مشکیش ریخته شد روی شونه هاش. پس میخواد با این کارا من رو شیفته ی خودش کنه! به موهاش دست کشید و گفتم: داداش گلم به خدا چاره ای نبود! نمیبینی چه بارونی میاد؟! وای خدا! شمال باید هر شب بارون بیاد؟! یه قدم بهم نزدیک شد که ازش فاصله گرفتم. از رفتارم تعجب کرد. همونجا ایستاد و گفت: