دانلود رمان قلب سنگی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه،انتقامی
نویسنده رمان: فرزانه رضایی
تعداد صفحات: 265
خلاصه رمان: افسون دختر بچه ی شیطان و زیبایی است که با دو خواهر و برادرش زندگی خوبی دارد و نور چشمی پدرش است و به خواهر بزرگش شکوفه علاقه ی زیادی دارد. رامین دوست دایی افسون، به شکوفه علاقمند شده و با او نامزد میکند. در طی مسافرتی به دعوت خانواده ی رامین به شیراز ، خودروی آنها تصادف کرده و شکوفه و رویا (خواهران افسون) و پدر خانواده فوت می کنند. افسون رامین و خانواده اش را مقصر دانسته و کینه ی آنها را به دل میگیرد. رامین بعد از مدتی برای فراموش کردن غم و اندوهش به بهانه ی تحصیل ایران را ترک میکند…
بعد از چند سال افسون دیگر دختربچه نیست و تبدیل به دختر جوان بسیار زیبایی شده که نسبت به سایرین رفتار سردی دارد وتنها دوست صمیمی وی شیما دختر بسیار سرحال که مانند افسون پدرش را از دست داده… از طرفی رامین که اینک بیست و هشت ساله است بعد از سالها بر می گردد و با دیدن افسون به او دل می بازد. افسون که از رامین متنفر است بعد از آشنایی با فرهاد برادر مغرور و جذاب شیما به او علاقمند میشود،فرهاد نیز به افسون علاقمند است ولی..
قسمتی از متن رمان قلب سنگی
به زبان نیاورده است ولی تمام حرفهایش بوی عشق و علاقه می دهد . پس چرا نمی توانم او را دوست داشته باشم چرا اینقدر از او متنفر هستم . چرا او مارا به شیراز دعوت کرد . چرا پدرم مرد و چرا … و یکدفعه با نفرت صورتم را از او برگرداندم و تمام وجودم از کینه پر شد . به خانه رسیدیم . مادر از دستم دلخور بود و از اینکه می خواستم سر کار بروم ناراحت بود . غرور مادر اجازه نمی داد که دخترش سر کار برود . می گفت که مردم چه فکری می کنند وقتی بدانند که دخترم سر کار می رود ، هزار جور فکرهای ناجور درباره ما می کنند ولی من مادر را متقاعد کردم که فقط برای سرگرمی این کار را می کنم .
نه چیز دیگه ای . غروب همان روز آماده شدم ، نمی دانستم چه بهانه ای جور کنم تا از خانه خارج شوم . مادر در حیاط روی نیمکت زیر درخت گیلاس کنار رامین و مینا خانم نشسته بود و صحبت می کرد و رامین آرام میوه در دهان می گذاشت وقتی به حیاط رفتم رامین نگاهی به من انداخت و لبخند کمرنگی روی لبهایش نشست . کنار مادر نشستم مادر گفت : مگه جایی می خواهی بروی که لباس بیرون پوشیده ای نگاهی به مادر انداختم و گفتم : نه همینجوری لباس بیرون پوشیده ام ، مگه عیبی داره ، به ساعتم نگاه کردم و بعد نگاهی به رامین انداختم .
مادر رامین توی پیش دستی برایم میوه گذاشت و گفت : عزیزم کمی میوه بخور و رو کرد به مادرم و گفت : افسون جان خیلی کم خوراک است به خاطر همین انقدر لاغر و ضعیف است . مادر گفت : از بس دختر بی فکری است نه به خودش می رسه نه اینکه کمی به فکر رفتار و کردارش است . رامین اخمی کرد و گفت : مادر این حرف را نزنید . شما خیلی افسون خانم را اذیت می کنید . به خدا من از رفتار شما با افسون ناراحت می شوم و بعد رو کرد به مادرش و با ناراحتی ادامه داد : ببینم افسون کجاش لاغره که اینطور منیر خانوم را تحریک کردی که مجبور بشه به افسون حرف بزنه .