دانلود رمان قهوه تلخ نگاهت نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: محدثه.ف.ر
تعداد صفحات: 1022
خلاصه رمان: مرسانا زنی که در پنج سالگی یتیم میشود و عمه اش او را بزرگ می کند. او سختی های زیادی را پشت سر می گذارد و دوبار مجبور به ازدواج می شود که هر دو نافرجام است؛ یکی از سر اجبار با پسرعمه ی ناخلف و شیطان صفتش و دیگری به خاطر تنگدستی و به شرط دادن بچه به یک خانواده. حال در نقطه ای از زندگی قرار گرفته که روزی حتی خوابش را هم نمی دید. مرسانا طراح مد و لباس در پاریس، با همه ی دردی که به دوش می کشد و با همه ی غربتی که به جان می خرد، همچنان روح و ذهنش به گذشته پیوند خورده است.
قسمتی از متن رمان قهوه تلخ نگاهت
نواز به خاطر بیماری هم بچه ی چند هفته ایمون رو از دست داد و هم قدرت مادر شدن رو ! برای همیشه ! راهی نداشتم ! دست تنها بودم و به کسی از این ماجرا نگفتم ! نمی خواستم زخم زبون ها به درد نواز دامن بزنه ! به یه بهونه ای دستش رو گرفتم و برای یه مدت آوردمش تهران خونه ی خاله اش ! اینجا درمانش رو ادامه دادیم . بعد از درمان و وقتی نواز فهمید که دیگه هیچوقت مادر نمی شه روز به روز افسرده تر می شد و از طرفی هم ترس این رو داشت که خانواده ام متوجه این موضوع بشن و من و خاله و روانپزشکش خیلی تلاش کردیم !
اما کابوس ها و گریه های نواز تمومی نداشت ! تا اینکه نمی دونم یهو چطور شد و چی شد که فکر این بازی به سرش زد و از این رو به اون رو شد ! انگار دوباره به زندگی امیدوار شد ! اولش باهاش مخالفت کردم اما مخالفت من اوضاع روحیش رو بدتر می کرد ! نمی تونستم دوباره تو اون شرایط ببینمش ! به ناچار سکوت کردم و با خودم فکر کردم کم کم راضی اش می کنم ! اصلا فکرش رو هم نمی کردم که نواز کارها رو به این سرعت پیش ببره ! نواز و فکرها و نقشه هاش رو یه فرصت می دونستم برای بهبود حالش !
اصلا فکر نمی کردم بتونه کسی رو به این سرعت پیدا کنه ! اگه تو اون روز تو محضر پیشنهادم رو قبول می کردی شاید به فرصت چند ماهه ی دیگه پیدا می کردم اما …دستش را روی فرمان فشرد و ادامه نداد ! سرش را از روی تاسف تکان داد ! این مرد زیادی عاشق بود ! این مرد معرفت اش مانند معرفت مردهای اطرافم نبود ! این مرد تمام تلخی های وجودش برای خاطر همسرش … عشق اش بود ! که اگر تلخ بود برای خاطر وفای به عهدش بود ! و من در آن لحظه با خود اندیشیدم چرا هیچ کدام از مردهای اطرافم اینطور نبودند !