دانلود رمان لبخند خورشید نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه،اجتماعی
نویسنده رمان: عاطفه منجزی
تعداد صفحات: 422
خلاصه رمان: مهتاب خبرنگار است ولی عواطف بسیار زیاد و انسان دوستانه اش او را همیشه درگیر کمک به افراد نیازمند کرده، به همین دلیل برای کمک به زینب و فرزند خردسالش که به شدت مورد آزار شوهر معتادش قرار دارد با سماجت سیاوش آریا زند وکیل زبده ولی مخالف با زنان را وادار میکند از او دفاع کند و برای نجات زینب قرار میشود همراه با خانم یوسفی مادرسیاوش برای کار به بم بروند ولی با وقوع زلزله بم زینب و مادر میمیرند ونوزاد باقی مانده را مهتاب و سیاوش با کمک هم نگهداری می کنند وناچار به یک زندگی قرار دادی تن در میدهند ولی پدر مهتاب با خبر شده وبرای سرو سامان دادن به زندگی انها به ایران می آید…
قسمتی از متن رمان لبخند خورشید
روزی داره، از خیر گرفتن اجاره اش گذشت. فعال بهتره بریم تو ببینیم چی شده؟! وکیل جوان خاموش و مردد دنبال او وارد اتاق شد و درکسری از ثانیه بی اختیار جلوی بینی اش را گرفت. بوی بدی همراه با بوی نم و نا شامه اش را آزار می داد. اتاق، تاریک و نمور بود و از پنجره ی کوچک آن هیچ نوری به داخل نمی تابید. تا مدتی چشمهایش به تاریکی عادت نداشت. اما کم کم توانست جثه ی مهتاب را در اتاق تاریک و خالی از اثاث تشخیص دهد که کنار بستری کثیف و ژنده زانو زده بود.
به عمد و از روی کنجکاوی کمی جلوتر رفت. دیگر به راحتی می توانست هیکل مچاله شده ای را در زیر لحاف کهنه ی پر وصله ای تشخیص دهد. باز هم قدمی جلوتر رفت و جایی ایستاد که به خوبی صورت زن را می دید. نگاهش دقیق تر شد و هم زمان صدای نرم و گیرای
مهتاب که در اتاق طنین عجیبی داشت به گوشش رسید
چی شده زینب جون، چه بلایی سرت اومده عزیزم؟ چرا
زودتر خبرم نکردی؟
زن بیمار که درد در صورتش موج می زد و موج آن تا چشمهایش کشیده می شد، با صدایی کم جان که بیشتر به ناله شبیه بود، جواب داد: چیزی نیست خانم جان، منصور اومده بود اینجا. نمی دونم باز از کجا پیدامون کرده! صدایش به گریه نشست و ادامه داد: آش و لاشم کرده. پام…..پام و نمی تونم تکون بدم. درد امونم و بریده!