دانلود رمان لحظه نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، طنز، کلکلی
نویسنده رمان: ناشناس
تعداد صفحات: 182
خلاصه رمان: دختری که توی دانشگاه از یه پسر بسیجی خوشش نمیاد اما…
قسمتی از متن رمان لحظه
لحظه ای نگاه خندانم به دست مشت شده ی استاد ورک باد کرده ی گردنش افتاد و خیلی جزئی دلم به حالش سوخت اما خیلی زود تهیبی به خودم زدم و انگشت اشاره وشصتم رو بهم چسبوندم وسمتش گرفتم ، بی اهمیت به پوزخند شکل گرفته ی گوشه ی لبش باصدای بلندی که توجه بچه ها رو به خودش جلب کرده بود با تمسخر تیر آخر رو انداختم و گفتم ولی استاد اصلا از شما توقع نداشیم نه به اون استغفرلا و الحمدالله که ورد زبونتونه با سر انگشت اشاره ام اشاره ای به کاندم کردم و با لحنی چندش ادامه دادم و نه به این قبل از اینکه استاد جوایی بدهد…
سعید با لودگی لب گزید و باصدایی که از کنترل خنده می لرزید گفت عهه آروشا مگه بچه مثبتا دل ندارن خندم گرفت زیر لب دیوونه ای بهش گفتم و یار دردونه جواب شما رو دوستتون داد !! کمتر از چند ثانیه استاد با خونسردی دهانش را باز کرد وصدای نه چندان ارومی دهن همه رو بست ومن رو هم تو جام میخکوب کرد من وامثال من هم از این قاعده مستثنی نیسیم !! رو مجدادا به استاد دوختم تاک ابرویی بالا انداخت وخیره تو نگاه بهت زده ام پوزخندی زد استاد پس محرم و نامحرم چی ؟ !
کل وجودم زلزله ی هشت لیشتری گرفته بود بس که از شدت خشم می لرزید صدای لوسی بلافاصله بعد از استاد در فضای کلاس طنین انداخت با تمسخر به جای او با حرص جواب دادم اینا برای خودشون هیچی گناه نداره و هزار تا ماده ی تبصره دارن !!!این ماهایم که هر کاری بخوایم کلیم مستقیم میفتیم وسط جهنم استاد ته خنده ای در گلو کرد که مثل صاعقه وسط فرق سرم کوبیده شد !!! نوع راه هست که دچار خبط و گناه نشیم عجب مثلا چه راهی استاد !!!