دانلود رمان ماه رخ نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: ندا سلیمی
تعداد صفحات: 113
خلاصه رمان: زودتر از آن که بخواهم محبت بی پایان و پرمهر پدرم را احساس کنم بایدبنا به دست سرنوشت او را به خاک می سپردم رویاهایم همان جا محدود و ناتمام ماند.
تمام کودکی وعروسک بازی هایم، درکشمکش و مرافه های نا پدری سنگدل پایان یافت….مردی خودشیفته که جز منافع خودش چیز دیگری را نمی دید. بیچاره مادرم بایدسنگینی سایه ی شومش را سال ها تحمل میکرد،ولب از لب سخن نمی گشود.چون به قول خودش زندگی میکرد.تاوان کشمکش ها ولجبازی هایم با ناپدری را مادرم گران پرداخت کرد….آن هم چه تاوانی محکوم به قتل همسرش برای پایان دادن به تمام بدبختی هاا…
قسمتی از متن رمان ماه رخ
احساس می کردم مادرش از مراسم ساده عقد، راضی به نظر نمی رسید به هر حال سامان تنها فرزند خانواده بود واز نظر اقوام و خانواده اش باید مراسمی در خور وشأن مالی آن ها برگزار می شد. اما برای من مهم نبود. حتی از رفتن به دبی احساس رضایت نمی کردم اما اگر روی نرفتنم پا فشاری می کردم سامان ناراحت می شد . هر لحظه پشیمان می شدم ومی خواستم حقیقت را بگویم ، اما می ترسیدم خیلی دیر شده بود ما عقد کرده بودیم اگر سامان با واقعیت روبه رو می شد ممکن بود مرا پس بزند .
حس خوشحالی ام با فکر این مسأله تداخل پیدا می کرد و حالم را به هم می ریخت . سامان خیلی با احسان تفاوت داشت … احساس می کردم زیادی مطیع وفرمان بر مادرش می باشد ، دوست داشتم جایم را توی قلب فرنگیس آنقدر باز کنم تا بتواند مرا مانند دختر نداشته اش بپذیرد ومن او را مادر صدا کنم ، غرور او اجازه یک ذره را هم از من دریغ کرده بود . احساس می کردم دوباره پدر را پیدا کردم … پدری که سال ها پشت یک تصویری خشمگین و بی روح از ناپدری پنهان شده بود . هر لحظه بزرگ شدنش را ذره ذره احساس می کردم . نمی توانستم خودم را گول بزنم ا خیلی زود برای صدا کردن اسم ” پدر ” زبانم را با محبت های بی دریغش از قفل ابهام ودل تنگی گشود ، پدری که بعد از سال ها دوباره پیدایش کردم .
هر لحظه بزرگ شدنش را ذره ذره درون وجودم احساس می کردم . نمی توانستم خودم را گول بزنم .این بچه مال احسان بود، این حق خانواده اش نبود که از یادگار پسرشان بی خبر بمانند. اما کار ساده ای نبود نمی توانستم خودم را بین خانواده ی احسان و سامان قرار دهم . آن شب با خودم خیلی فکر کردم و تنها یک راه می توانست من وبچه وزندگی ام را ثابت نگه دارد برایم چیز های دیگر مهم نبود ، فقط باید با چنگ و دندان این زندگی را به دهان می گرفتم تا دوباره به هیچ قیمتی آن را از دست ندهم میز شام چیده شده بود . یک شام بی نظیر و خوش رنگ ولعاب ، با تعریف های پدر وسامان از دست پخت فرنگیس مشتاق تر برای خوردن شام می شدم .