دانلود رمان مثل مجسمه نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: وحیده رحیمی
تعداد صفحات: 354
خلاصه رمان: تاحالا دلت واسه مجسمه درونت سوخته؟؟؟من خیلی وقته دارم سعی میکنم باهاش کنار بیام درست مثه خودمه لجباز وسختگیر واحساساتی مجسمه میشی ، سخت میشی ، نگاه نمیکنی وتموم میشه گاهی وقت ها مجسمه وار زندگی میکنی واسمش میذاری گذر زمان منم درست مثه خودتم خیلی وقته یه مجسمه ی متحرک شدم کار میرم غذا میخورم حرف میزنم حتی میخندم ولی مجسمه شدم ، بت درونم دیگه از بیخ خشکیده ، شدم مثله مجسمه…
قسمتی از متن رمان مثل مجسمه
رضا شوهر یلدا:مامان یه پسره خیلی پولدار تاجر بوده میخواسته بره خارج زن بگیره باباهه میگه عزیزم من فقط تو رو دارم تو هم میخوایی بری خارج عروس بگیری خلاصه باباهه از طریق رفیقش که هتل دار مشهد بوده میرن مشهد واسه غبار روبی حرم. وقتی میرن حرم باباهه به متصدی حرم میگه کمی غبار بده که متصدی کمی غبار میریزه تو یه کاغذ و مثله شکلات میکنه ومیده به باباهه باباهه هم میده به پسرش ، باز پسره اسرار که اره بابا من زن خارجی میخوام باباهه میره
امام رضا وشکایت که چرا جواب ندادی بهم و پسرم میخواد بره پسره یه روز که بیکار بوده میگه بگذار برم ببینم این گردی که اون مسئوله داد به بابا چجوره میره کاغذ که مثله شکلات پیچیده شده بوده و باز میکنه ومیبینه داخلش نوشته یا امام رضا من یه دخترم سنم داره کم کم بالا میره بابام رفتگره به خاطر شغل بابا کسی ازم خواستگاری نمیکنه یا امام رضا تا همینجا بیشتر خودم رو نتوستم کنترل کنم یا یه کاری کن یا من از دست میرم .
هیچی پسره میره ادرس دختره رو میگیره و پیداش میکنن ، باباهه میگه دیونه شدی پسر تو حتی این دختر رو نمیشناسی میگه نه بابا همین رو میخوام بگیرمش میگه اخه تو نمیدونی ایرادی چیزی شاید داشته باشه دختره ، میگه اشکال نداره. میگه باباش بی پوله میگه تو پولداری واسشون خونه میخری .میگه اخه میگه بابا بسه دخالت نکن من همینو میخوام میرن در خونه دختره بابا دختره با طئنه بهش میگه تاحالا که نیومد حالا هم با بنز اومد؟؟؟ میرن تو خونه دختره میره چایی ببره پسره میگه بابا من همینو میخوام تا اینکه اون ها باهم ازدواج میکنن