دانلود رمان مرداب نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: destiny aran
تعداد صفحات: 482
خلاصه رمان: سعی میکنم داستان از زبون دو نفر باشه (سورا و فرهاد) یه جاهایی ممکنه سوم شخص هم بشه هنوز قطعی نیس سورا یه دختر که زندگی معمولی داره اما از اونجایی که همیشه زندگی یه جور نیس بالاخره این دختر هم به سختی های زندگیش میرسه فرهاد یک پسریه که گذشته خیلی سختی داشته و همین باعث شده مرد محکم و منطقی باشه مسیر زندگی معمولی این دختر از یه دعوای ساده تو رستوران فرهاد و با یک لیوان آب تغییر میکنه…
قسمتی از متن رمان مرداب
بابا …خب معلومه برم واسه قرار یه مانتو بگیرم بابا یک لبخند زد و سري تکان داد و بعد گفت: همیشه همینطوره …قبل از اینکه اتفاقی بیفته احساساتت فوران میکنه و موقعی که اون اتفاق میفته بی تفاوتی خنده اي سرخوشانه کردم و گفتم:به قول شهاب من سورا ام هیچیم به آدمیزاد نرفته همراه من خندید.لبخندهایی که من می پرستیدمش.الان با یاداوري لبخندش، دلتنگی را کاملا حس میکنم. گاهی دوست دارم به آن زمان برگردم اما حیف بعضی چیزها فقط “اي کاش” باقی میماند.
بعد از اینکه خندیدنمون تمام شد. رو به او گفتم:راستی از شهاب چه خبر؟ امروز باید زنگ بزنه…میدونی که پنجشنبه ها زنگ میزنه آره…دلم واسه کل کلامون تنگ شده حالا خوبه همیشه اونو سارا باهم دست به یکی میکنن تو رو اذیت کنن…تازه باید دعا کنی بهش اضافه
خدمت بخوره شما که میدونی من مازوخیسم دارم چرا این حرف رو میزنی؟ خدا شفات بده سورا بالاخره به پارك رسیدیم. بی هوا دست بابا را گرفتم و به سمت بوته هاي رز سفید بردم. چیکار میکنی دختر؟
بی توجه به حرفش او را به سمت رزها می کشاندم که با کشیدن دستم مجبور شدم بایستم:زشته بابا…ول کن
دستم رو…مردم نگاهمون میکنن من چیکار به مردم دارم؟ سورا گاهی اوقات فکر میکنم این دختري که جلویم وایسته یه دختر بیست ساله اي که قرار سال دیگه درسش تموم بشه و من بزرگش کردم نیس اینا چه ربطی به هم داره بابا…بد که روحیه ام اینقدر شاده؟ …اصلا من چیکار به مردم دارم؟ هیچوقت نگو من به مردم چیکار دارم…تو هم جزیی از این مردمی و داري باهاشون زندگی میکنی