دانلود رمان مردی به نام اُوِه نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: اجتماعی
نویسنده رمان: فردریک بکمن
تعداد صفحات: 383
خلاصه رمان: رمان مردی به نام «اُوه که به عنوان پر فروش ترین رمان این روزهای سوئد شناخته میشود به زبان فارسی ترجمه و منتشر شد. نشر نون اولین ترجمه رمان «مردی بهنام اُوِه» را در ایران منتشر کرد. نسخه فارسی این رمان که رتبه اول نیویورک تایمز و نوشته فردریک بکمن است برای اولین بار و در کمترین زمان در ایران منتشر میشود. «مردی بهنام اُوِه» تاکنون به بیش از ۳۰ زبان ترجمه و منتشر شده و فرناز تیمورازف این کتاب را به فارسی ترجمه کرده است.
فردریک بَکمن، متولد استکهلم، نویسنده و وبلاگ نویس سوئدی است. پیش ترها شهرت بکمن در سوئد به خاطر وبلاگ نویسی بود، برای روزنامه های مختلف مقاله مینوشت و همکاریاش را با مجله مترو هم شروع کرد.همینطور در این سال کتاب «مردی بهنام اُوِه» را نوشت که همان سال بیش از ۶۰۰ هزار نسخه از آن فروش رفت. این کتاب در حال حاضر به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده، رتبه اول پرفروشهای سوئد و نیویورک تایمز را از آن خود کرده و فیلم برگرفته از کتاب با همین نام در ۲۰۱۶ در سینماهای جهان اکران شد.
قسمتی از متن رمان مردی به نام اُوِه
کمی غیر معمول بود که در ۱۶ سالگی یتیم شود ، خانواده اش را از دست بدهد ، خیلی قبل تر از اینکه بتواند برای خودش خانواده تشکیل دهد و آن را جایگزین خانواده از دست رفته اش کند . این جاست که نوع خاصی از تنهایی و بیکسی به وجود می آید . اوه دو هفته روی ریل های قطار کار کرد . سخت کوش و وظیفه شناس بود و وقتی به این نتیجه رسید که از آن کار خوشش آمده خودش هم تعجب کرد .
داشتن شغل نوعی آرامش خاطر بود . ابزار را در دست بگیری و بتوانی نتیجه کارت را ببینی ، آوه هیچ وقت از مدرسه متنفر نبود ، ولی هیچ وقت هم مزیت مدرسه را به درستی نفهمید . از ریاضی خوشش می آمد و در این درس یک سال از بقیه همکلاسی هایش جلوتر بود و راستش را بخواهید به بقیه درس ها خیلی اهمیت نمی داد . ولی این شغل چیز دیگری بود ، چیزی که خیلی بیشتر مناسبش بود . آخرین روز کاری اش را که تمام کرد ، ناراحت و گرفته بود. ناراحتی اش به این خاطر نبود که مجبور بود به مدرسه برگردد ،
به این خاطر بود که تازه فهمیده بود اصلا نمی داند خودش و زندگی اش را چطور جمع و جور کند . یقیناً پدر جنبه های خوب زیادی داشت ولی همانطور که قبلا گفتیم جز یک خانه درب و داغان ، یک ساب قدیمی و یک ساعت مچی خط افتاده ، چیز دیگری نداشت که به ارث بگذارد و کسی حق نداشت اصلا حرفی از خیریه کلیسا به میان بیاورد ، خدای بی معرفت باید این موضوع را روی یخ می نوشت .اوه توی رختکن که ایستاده بود این جمله را بلند و واضح به زبان آورد ، به احتمال زیاد برای اینکه به گوش خدا برسد یا شاید هم…