رمان مردی که شناخته نشد نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: زهرا راستگو
تعداد صفحات: 1412
خلاصه رمان: عشقی یه طرفه و ممنوعه که بدجور دختر داستان رو اسیر کرده. سموئیل پسر یهودی و خاص و مرموزی که فاطمه به شدت عاشقش میشه! جلوی چشم های فاطمه اتفاقات خاصی بین سموئیل و دخترخاله ش می افته که حسابی فاطمه رو عصبی می کنه تا اینکه….
قسمتی از متن رمان مردی که شناخته نشد
کجا رفت اون دختری که عاشق این رشته بود و هر وقت من غرغر میکردم با شوخی و خنده می گفت دیوونه فقط همینا به دردت میخوره حالا چکار داری که مامان جونت اجبارت کرده؟ تو یه طور دیگه نگاش کن…. فقط یکی دو هفته ی اول نامزد بازی تعطیل بود؟ چشم غره ی عسل همزمان میشود با زمزمه ای که به سختی به گوش فاطمه می رسد.
شما سرت به کار خودت باشه بعید می دانست این روزها اصلا از کلاس و درس چیز زیادی بفهمد چون یکسره سرش با موبایلش گرم بود و سر تمام کلاسی ها مشغول پیامک بازی با دانیال؛ البته خودش هم دست کمی از عسل نداشت با این تفاوت که هیچ وقت ادعایی نمی کرد بلاخره کلاس خسته کننده این ساعت هم تمام می شود، عسل همین طور که وسایلش را داخل کیف می ریزد به کنار کفش فاطمه ضربه ی محکمی می زند.
خوابی؟ کلاس تموم شدا. زود پاشو بریم بوفه دانیال منتظرمه. رنگ از صورت فاطمه میپرد چندباری که عسل قصد رفتن پیش دانیال و دوستانش داشت یک طوری دست به سرش کرده بود اما آخرین بار عسل قول گرفت که دفعه ی بعدى حتما با آنها برود و حالا هیچ راه فراری نداشت و باید
با او همراه می شد. عیبی داره من نیام؟