دانلود رمان مرد خودخواه من نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: طنز_عاشقانه_پلیسی_همخونه_ای
نویسنده رمان: صبا حسینی
تعداد صفحات: 220
خلاصه رمان: درسا جامعه شناسی خونده و برای پایان نامه اش پدرش مجبورش میکنه بره پرستاری یه پیرزن رو بکنه و این درسا خانم از روی اجبار مجبور میشه قبول کنه که این تازه اول ماجرای این رمانه…
قسمتی از متن رمان مرد خودخواه من
دستشو محکم تر از قبل گرفتم و بلند شـدیـم … ! از باغ اومدیم بیرون و رفتیم سمت ویلا … هنوز داخل نشده بودیم که صدای بی سیم روهام بلند شد ! یه سکته ناقصو زدم ! رفتیم یه گوشه ی خلوت و روهام جواب داد … روهام : بگوشم ! عرشیا : داداش بدبخت شدیم ! روهام : چی شده عرشیا ؟ ! عرشیا : انبار دوربین داره ! اتاقا هم همینطور ! دیر بجنبیم بچه ها از دست رفتن ! اخمای روهام در هم شد و عصبی گفت … روهام : سامان اینا کجان ؟ عر شا : میگم که داداش تو انبارن !
مثل اینکه شروین به بوهایی برده ! هر چی بی سیماشونو میگیرم جواب نمیدن ! داداش تورو خدا … ؟ ! چی میگفت این ؟! ترو خدا چی ؟! واه ؟ !! روهام با چند ثانیه مکث بریده بریده همون حرفی رو زد که بعدش غوغایی به پا شد … ! روهام : شلیک … آزاد … !!! هنوز دو ثانیه هم نگذشته بود که صدای شلیک مهیبی اومد ! جیغ کشیدم ! صدای داد و قال مهمونا همراه با شلیک های متداوم سرمو درد میآورد !
عین یه جوجه اردکی که نگرانه مامانشو گم کنه ، د ست روهامو عين ضریح امام رضا چسبیده بودم !! دلم عین سیر و سرکه میجو شید ! مردم جیغ میکشیدن و به این طرف و اون طرف میدوییدن ! بسـاطی شـده بود دیدنی !! حس میکردم وسـط ، میدون جنگیم ! البته خیلیم با میدون جنگ فرق نمیکرد ! بدترم بود !! تو همین گیر و دار دستم توسط روهام کشیده شـد و هر دو پرت شـدیـم کنار درخت بزرگی که اونجا بود ! با شدت روی شکمم پرت شـدم … شکمم تیر شدیدی کشید ! از درد جیغ کشیدم …