دانلود رمان مرد قد بلند نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: دریا دلنواز
تعداد صفحات: 627
خلاصه رمان: این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند…یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه …آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج زندگی ِ خودشو خواهرشو درمیاره ، تا اینکه مشکلاتی سر راه آوا قرار میگیره که برگرفته از گذشته تلخی که داشته…
اتفاقات و تلخی هایی که همیشه گوشه ذهن دوازده سالگیش جا خوش کرده دوباره خودنمایی میکنه…مرور گذشته تلخ آوا و سختی هایی که در کنار پدرش داشته مسیر داستانو مشخص میکنه …مرد قد بلند پسر سی و چند ساله ایِ که دکتر روانپزشک آوا میشه و چند سال از اون نگه داری میکنه اما بعد از یه اتفاقی مدت ها از آوا بی خبر میمونه تا دوباره با هم رو در رو میشند…
قسمتی از متن رمان مرد قد بلند
تو ندیدی با من چیکار کرد…رها تو نبودی ببینی وقتی زجه میزدم تا ولم کنه…تو دست و پا زدنای منو ندیدی… تو بدبخت شدنمو ندیدی… تو اون بچه ای که از تنم افتاد روی زمینو ندیدی… گفت… اونقدر تند که کاری از دستم بر نیومد ..شاید برای آواهم بهتر بود تا این موضوع رو با خواهرش و سریع مطرح کنه…اما نه به این شکل و نه این موقع…نه امروز..نه امشب… فرود آومدن رها رو دیدم…چونه اشو روی زانوی آوا گذاشت .. زل زده بود به آوا …شوک عجیبی براش بود…نگاهم به آوا رسید…انگشتای دستشو میون موهای خواهرش فرو برد… من دوازده سالم بود که شما رفتید…
تو و مامان…. من موندم و بابا و هرمز! دیده بودیش…مگه نه؟ همون آقاهه که به بار برامون آب نبات آورد . سر اینکه تو صورتی میخواستی من سبزشو کلی دستمون انداخت…شما که نبودید بابا منو خیلی اذیت کرد…به هوای مامان می افتاد به جون من…کتکم میزد… بعدم از خونه بیرونم میکرد تا شاید رامو پیش بگیرم و بیام پیشتون… چوبی اشک می ریخت و گاهی به هق هق می افتاد…اما رها سرشو خم کرده بود و روی زانوی اوا گذاشته بود…دیگه به خواهرش نگاه نمیکرد… با چشم های گرد شده اش به نقطه ای نامعلوم خیره شده بود و شاید خواهرشو تو اون روزا تصور میکرد…
دوست بابا یه شب منو برد خونه خودش…رها من همون شب …رها همون یه بار نبود…اون مرد…اون نامرد هربار که بابا مون از خونه بیرونم میکرد سراغم می اومد…میدونی چرا یه سال رفتم مهد کودک کار کردم؟…من از اون نامرد حامله شدم…من رها! بچه ام تو کاسه توالت خونه اش پایین رفت و دستم بهش نرسید… دیدم که نفس کم آورد…پره های بینیش بهم چسبیده بود…با التماس نگاهم کرد…بازومو توی دستش گرفت…سرشو نزدیک صورتم آورد… منو ببرید تیمارستان …رها … کوهیار میدونه کجاست… من چند ماه اونجا بستری شدم…کوهیارو اونجا دیدم…دکترم بود…