دانلود رمان مرد گاریچی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: تراژدی، اجتماعی
نویسنده رمان: فرشاد رجبی
تعداد صفحات: 186
خلاصه رمان: داستان، حول محور زندگی مردی میچرخد؛ این مرد، میخواهد در روزهای پایانی عمر خود،چند ورق کاغذ را حیف گفتار خود کند، از بدو تولد، تا واپسین لحظات عمر……
قسمتی از متن رمان مرد گاریچی
در دنیای کوچک من، مادرم نقش خورشید را داشت، چرا که همة ما را میدید و دوست داشت و بامحبت بود و پدرم
آسمان، چرا که دلش صاف و بزرگ بود، صبور بود و همواره ما را راهنمایی میکرد. خدا او را بیامرزد، میگفت چه کاری درست است و چه کاری غلط. همیشه همراه و همپایمان بود. میدانست کجا نهی کند و کجا امر. در دوران نوجوانی آرزویم این بود که مانند پدرم باشم، آنهنگام تازه درک کرده بودم محبت چیست.
در سرشت پاکشان. پدر من، این را میدانست؛ هرگز یاد ندارم با ما شوخی میکرد یا سر به سرمان میگذاشت -به ویژه به روی پسرانش-. لــبخند میزد، صدایش آرام میشد؛ اما شوخی نمیکرد. او اینگونه مهربانی میکرد، اینگونه عشق میورزید، به این طریقة ناب. او که از خاندانی متدیّن و متعصّب بود، برادرانم را از کودکی سفارش به اخلاق نیک و نیات خیر میکرد، من را نیز. میگفت چهره و شکل و شمایل و ظاهر اهمیتی ندارد، مهم اخالق و رفتاریست که با مردم داریم. معتقد بود حتی اگر کثافت ترین هم باشی، با ادب میتوانی -فرد- مقابلت را رام خود کنی.
عیناً همین را میگفت و به یاد دارم خواهرهایم را که خجالت میکشیدند از به کار گرفته شدن واژة ممنوعة کثافت در عبارت پاک و بیریا و آموزندة پدر! چنین رفتاری داشت پدرم، سخت و خشن و درعینحال، آرام و جدی و مهربان. خواهرانم آگاهند، من اما نمیدانم؛ معموالً مادرها با دخترهاشان خلوت و دردِدل میکنند و من در این گفتارها سهیم نبودم. نمیدانم که پدرم، مردی خشن و درشتاندام، با صدایی کلفت، که از بچگی در زمینها کار میکرده و با دستانش درخت هزارساله را از ریشه میکند، چهطور با زنی دلآرام، چون مادر من، کنار آمده و ادامة زندگی میدادند؟