رمان مرواریدی در صدف نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، معمایی، مذهبی
نویسنده رمان: زهرا سادات رضوی
تعداد صفحات: 2595
خلاصه رمان: پارسا نیک نام، بازپرس سابق دادگستری، مردی که در برهه ای از زندگی پر تلاطمش به خواست و در واقع خواهش پدرش (حسین نیک نام) اجبارا و موقت به ازدواج با دختر آشنای قدیمی شان تن می دهد. ازدواجی که تبعات زیادی در پی آن است و…
قسمتی از متن رمان مرواریدی در صدف
مانند همیشه عکس العمل خاصی نشان نداد و قدم هایش را آرام به سمت میز و صندلی های در حال چیدن برداشت. از گوشه چشم متوجه آمدن آرش به سمت خود شد و کمی بعد صدایش در گوشش طنین انداخت مثل اینکه راستی راستی داری میری خونه بخت لحن مغموم اما در عین حال شاد آرش را نمی پسندید. تناقضی که این روزها در نگاه و لحن اطرافیانش متوجه بود و واکنشی نسبت به آن نداشت.
فردا نیستم، زودتر خودتو برسون که کمک عمو رحمان و
بچه ها باشی لطفا! آرش متعجب مقابلش ایستاد و دست به سینه شد. خیر سرت این بند و بساط واسه عروسی ، توعه اون وقت کدوم فورستونی میخوای بری؟ تنها نگاه عمیقی به چشمان آرش انداخت و سکوت را ترجیح داد به گفتن مطلبی که کاملا عیان بود. آرش اما ،مصر دوباره غر زدن را به ریشش بست نشد به مجلس و مهمونی باشه و تو تمام و کمال
حضور داشته باشی هر بارم هزارتا بهونه ردیف می کنی، اصلا گیرم کار واجبی داری حاجی رو چکار میکنی؟ فکر می کنی دست از سرت بر می داره؟ آرش آرش بی اعتنا به لحن پارسا بلند ترید: آرش و زهر مار. بالاخره لبخند کمرنگی بر لبانش نشست و قدمی نزدیک تر به آرش ایستاد. موندم با این حافظه ماهی وارت چطور گاهی اوقات