دانلود رمان نخستین آموزگار نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: خارجی
نویسنده رمان: چنگیز آیتماتوف
تعداد صفحات: 269
خلاصه رمان: در این رمان می خوانید زنی به اسم آلتینای که استاد دانشگاه است، به دهکده آبا و اجدادی خود باز می گردد، جایی که در آن بزرگ شده و تقدیرش رقم خورده است. با مرد نقاشی از اهالی آنجا آشنا می شود و زندگی خود را برایش تعریف می کند که او بنویسد تا برای بقیه درس عبرتی باشد. او از مردی به نام دوی شن می گوید. کسی که حالا نامه رسان آئول شده است. آلتینای از جوانی خود و دوی شن می گوید. زمانی که دوی شن به آئول می آید تا برای بچه ها مدرسه درست کند. دوی شن نخستین آموزگار آلتینای است…
قسمتی از متن رمان نخستین آموزگار
فقط گوشه ای از خورشید در افق نمایان بود و هوا داشت گرگ و میش میشد ، ولی آلامان بایگا هنوز هم در هوای خنک شب نیلگون جریان داشت . زمین در زیر سم اسبان میلرزید . دیگر هیچکس نعره و فریاد نمیزد ، دیگر کسی دیگری را تعقیب نمیکرد ، اما همه تحت تأثير شور و شوق حرکت همانطور میتاختند . سیل سواران که در عرض پخش شده بودند بفرمان آهنگ و موسیقی دو چون موجی تیره از تپه ای بتپه دیگر میغلتید . آیا تحت تأثیر همین آهنگ و موسیقی دو نبود که صورت سواران چنان خاموش و متفکر بود ؟ آیا همین آهنگ و موسیقی دو صدای پرطنین دوتار كازاخ ها و کمانچه قرقیزها را بوجود نیاورده است ؟! .
برودخانه که در آنسوی بوته زارهای تیره سوسو میزد نزدیک میشدند . چیزی نمانده بود . در آنسوی رودخانه بازی بپایان میرسید . آنجا آئول بود . تانابای و کسانی که او را احاطه کرده بودند هنوز هم بسان توده واحدی میتاختند . گلساری مانند مهمترین سفینه که از طرف حفاظت میشود در وسط میرفت . ولی دیگر خسته شده بود ، بسیار خسته شده بود . آن روز روزی فوق العاده سخت و مشکل بود . اسب یورغه بکلی از پا درآمده بود . دو چابک سوار که در طرفین میتاختند دهنهاش را میکشیدند و نمیگذاشتند بیفتد .
سایرین تانابای را از دو پهلو و عقب میپوشاندند و او لاشه بز را در جلو زین با سینه محکم گرفته بود . سرش تلوتلو میخورد و بزحمت خود را روی زین نگه میداشت . اگر سواران مشایعت کننده در آنجا نبودند نه خود تانابای قدرت حرکت داشت و نه اسب یورغه اش . لابد در سابق با غنیمت همینطور فرار میکردند و لابد بهمین طرز پهلوان زخمی را از اسارت نجات میدادند … اینهم رودخانه ، اینهم چمنزار ، اینهم گدار عریضی که کف آن سنگریزه است و هنوز در تاریکی دیده میشود . سواران بتاخت باب زدند .