دانلود رمان نفسم می گیرد نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: حلما مجیدی
تعداد صفحات: ۱۷۳
خلاصه رمان: داستان درباره ي دختري است به نام تارا كه پدرو مادرش در تصادف زخمي مي شوند و براي هزينه عمل جراحي در قبال دادن سفته ،،پولي قرض مي كند،با مرگ پدر و مادر زندگي اش دچار مشكلات زيادي مي شود،بدهي،برشكستگي ،يتيمي و بي كسي با همه اين سختيهاعاشق مي شود،عقد مي كند،ولي خانواده عشقش اجازه زندگي مشترك را نمي دهند و او با وجود باردار بودن جدا مي شودو دست روزگار …پايان خوش
قسمتی از متن رمان نفسم می گیرد
فقط سه طبقه مونده بود،میشه چند تا پله ؟؟سی تا پنجاه تا ؟؟کاش شمرده بودم ..یاد دو سال پیش خودم افتادم،همون وقتی که پدر و مادرم زنده بودن و منم دختر یکی یدونه شون بودم ،همون روزهایی که من خوشبخت ترین دختر روي زمین بودم ، تو فکر و خیال خودم بودم که یهو پام پیچ خورد ،داشتم میفتادم ،واي خدایا به دادم برس شمعدونهاي خاله سوسن ،تمام دنیا تو اون یه لحظه وایستاد ،
مرگ رو داشتم با تمام وجودم حس میکردم ،یه دفعه
دو دست قوي من و شمعدون ها رو گرفت ،وقتی سرمو بالا گرفتم ،دو تا چشم عسلی ،با ته ریش ،یه هیکل چهار
شونه درشت ورزشکاري دیدم که منو بغل کرده بود ،با یه لبخند شیطون بهم گفت :فسقلی آخه تو که زورت نمی
رسه براي چی اینها رو برداشتی ..؟اگه دید زدنت تموم شده اجازه بده برم کلاسم دیر شد ؟یهو به خودم اومدم ،از خجالت میخواستم زمین دهن باز کنه منو ببلعه ،من یه ساعته با شمعدون هاي خاله تو بغل این هرکول بودم
و تازه با پر رویی داشتم ارزیابیش می کردم .سریع از بغلش اومدم بیرون و خودمو مظلوم کردم و رفتم کوچه ي علی چپ.ببخشید آقا،خدا خیرتون بده اگر این ها
می شکست من بیچاره می شدم .اونم متوجه فیلم من شد و با خنده اي که چال هاي لپش معلوم میشد
گفت: مورچه اندازه دهنت دونه بردار .و با سرعت رفت ،و من تو چال لپش جا موندم. نمیدونم چند دقیقه است که اینجا وایستادم و تو فکرم ،یاد خونمون افتادم یاد اون روزي که پدر و مادرم داشتن…