رمان نیم نگاه نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: فاطمه مفتخر
تعداد صفحات: 2706
خلاصه رمان: دختر قصه کافه داره و خیلی شیطون و شاده
پسر داستان اما خیلی جدی و مذهبیه! این دختر، پسره رو به زور سوار موتور میکنه، میبرتش برف بازی، کله پاچه به خوردش میده، مجبورش میکنه نصف شبی از دیوار بالا بره.. دست تقدیر باعث میشه این دوتا آدم که هیچ شباهتی به هم ندارن، با هم رو به رو بشن و … داستان آقا سید و این دخترک شیطونمون به کجا ختم میشه؟! چی میشه که این پسرِ مذهبی عاشق این دختر میشه؟
قسمتی از متن رمان نیم نگاه
ها؟ الان یهویی یکی در این خونه رو بزنه بیاد تو، نمیگه اینا چرا اینقدر شلختن؟ تموم لباسا وسط هال پخشن! با زاری گفتم: خستم…. عزیز انگار که خبری یادش آمده باشد، پرسید: این ساعت روز چرا خونه ای؟ مگه نباید سرکار باشی؟ بیحال نشستم و با دِم بلند موهایم بازی کردم. بودم دکتر! عزیز کنارم نشست. دکتر برا چی؟ خبر خاصی نبود… اخم کرد و جدی پرسید: میگم دکتر برای چی رفتی؟
یادته موهام زیاد میریخت؟ اخم کرد: خب؟ هیچی آزمایش داده بورم و بعدش رفتم دکتر… جون به لبم کردی بگو دکتر چی گفت…سرم را پایین انداختم. هیچی… عزیز دست رو بازوهایم گذاشت: غوغا! خودم را بیشتر به سمتش کشیدم و سر روی شونه هایش گذاشتم…دستش را دورم پیچید و سفت مرا در دستانش فشرد. جواب منو بده مادر؟ چیزی شده؟ همانطور که همانطور که سرم روی شانه اش بود گفتم: بیخیال عزیز چیزی نشد.
بدون اینکه مرا از خود جدا کند اصرار غوغا به من راستشو بگو. با صدایی که به زور شنیده میشد گفتم: آخه اخه چی؟ بگو؟ عزيز انقدر هول کرده بود که سريع وسط حرف هایم میپرید و سخنم را قطع میکرد. سر از روی شانه اش برداشتم و به صورت نگرانش دوختم. به جواب آزمایشم مشکوک بود. صورت عزیز وا رفت. یعنی چی؟ پیشانی ام را به زانوام چسباندم و گفتم: مشکوک بود دیگه یه چند تا آزمایش دیگه نوشت تا مطمئن بشه…. مطمئن به چی؟ به چی شک داشت که بخواد مطمئن بشه؟