دانلود رمان هامون نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: هلیا بحری
تعداد صفحات: ۱۸۹
خلاصه رمان: هانا با سه تا از صمیمی ترین دوستاش برای مسافرت به شمال میرن.. وقتی که تو دریا مشغول آب بازی بودند موج بزرگی هانا روبا خودش میبره وقتی که هانا با مرگ دسته و پنجه نرم میکرده کسی اونو نجات میده و هانا فقط از اون ناجی چشم هاش رو به یاد داره چشمهایی که متعلق به کسی هست که زندگیش نجات داده… اون چشم های محصور کننده خواب و خوراک رو از هانا میگیرن و هانا میگرده دنبال ناجی خودش و این میشه آغاز داستان پر فرازو نشیب ما …
قسمتی از متن رمان هامون
مرتیکه احمق زبون نفم. هرچی بهش میگی یه چیز دیگه جوابتو میده . میگم دستشویی یه هفتس خرابه. یه فکري کن، میگه منو سنَنه؟ پس چی ؟ لابد من برم درستش کنم. احمق چاقالو. اسمش مدیره . به خدا اگر تا دبیرستان خونده باشه . خاك بر سر ما . بابام گفت بیا برو تو آژانس آقاي پور عبدي ، همون که تو فرشته آژانس داره. رگ استقلالم زد بالا که نه ، من باید خودم برم کار پیدا کنم. میخوام رو پام وایسم . به غلط کردن افتادم .حالا با چه رویی برم پیشش؟
تو آیینه به چهره برافروخته آوا نگاه کردم و خندیدم . خیلی عصبانی بود. مانیا گفت :- اَه . بیخیال دیگه آوا مخمونو خوردي من و آوا و مانیا و بتینا از اول دبیرستان با هم آشنا شدیم و صمیمیتمون از دوم دبیرستان شروع شد و ادامه پیدا کرد .تو بهترین و بدترین لحظه ها کنار هم بودیم و عین چهار تا خواهر هیچوقت پشت همدیگه را خالی نمی کردیم .علاقه شدید ما چهارنفر به همدیگه کم کم باعث آشنایی خانواده هامون با هم شد و حتی باعث شد پدرامون تو بعضی کارخونه هاي تولیدي باهم شریک شن . کم کم کار به جایی رسید که هر چهار تا خانواده تو
یه خیابون خونه گرفتیم و همسایه هم شدیم، که این موضوع تاثیر کمی رو روابطمون نزاشت .هر چهار تامون در یه دانشگاه درس خوندیم و علاوه بر مهندسی صنایع دوره مهمانداریمونو گذروندیم .جالب ترین موضوع این بود که تعداد فرزندهاي هر چهار تا خانواده یکی بود . یعنی هممون فقط یه برادر داشتیم و برادرامون هم علاوه بر تقریبا همسن بودن رابطه خیلی خوبی با هم داشتن .با ما هم همینطور. طوري که هیچکدوم حس نمی کردیم یک برادر داریم