دانلود رمان همسفر من نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: بی ریا 63 و ساده 65
تعداد صفحات: 375
خلاصه رمان: داستان همسفر من روایت عشقی دیگر ست …. عشقی که ذره ذره در دل شخصیتهای داستان جای می گیرد … عشقی به دور از هوس و گناه…. عشقی سازنده … اما در ادامه با مشکلاتی بر سر راه مواجه می شوند
قسمتی از متن رمان همسفر من
با صداي کوبیده شدن در زنگ زده ي خانه ي کلنگیمان به خودم آمدم ، پدر به درون رفته بود و من وسط کوچه ایستاده بودم و به چند لحظه پیش فکر می کردم که چطور پدرم با بی رحمی از خانه پرتم کرد بیرون !! با اینکه بار ها این کار را با من کرده بود هنوز هم باورش برایم سخت بود … او چه توقعی از من داشت ؟ از یک
دختر هجده ساله که خودش نیاز به حمایت شدن دارد ؟
آخر من آن همه پول را باید از کجا می آوردم ؟ از عمد
که آن همه مواد را گم نکرده بودم …… آهی کشیدم و خم شدم کلاه سیاهم را از زمین برداشتم و خاك هایش را تکاندم و دستی به موهاي کوتاهم کشیدم و کلاه را بر سر گذاشتم .جاي ضربه اي که به قفسه ي سینه ام زده بود خیلی درد می کرد … نگاه غمگینم را بار دیگر به دیوار هاي کاه گلی خانه دوختم که بدجور توي ذوق می زد . اشکی که تا لب پلک هایم آمده بود را پس زدم
و با گامهایی سست و کم جان به سمت انتهاي کوچه به راه افتادم که در پیچ کوچه با بهروز بر خورد کردم . از دیدنش جاخوردم و خودم را جمع و جور کردم . نگاه خیره اش همیشه عصبی ام می کرد : کجا به سلامتی ؟
به دروغ گفتم : می رم ماست بخرم . پوزخندي زد : واسه آقاتم که خوبه …. الان خونست ؟ پوزخندي زدم : البته که شما بهتر می دونی که واسه شما و آقام خوبه یا نه !… آره الان خونست