دانلود رمان پنجره فولاد نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: هانی زند
تعداد صفحات: 2285
خلاصه رمان: زن منو با اجازهٔ کدوم بیغیرتی بردید دکتر حاجبابا تسبیح دانهدرشتش را در دستش میگرداند و دستی به ریش بلندش میکشد. تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچیندار نیست! عمران صدایش را بالاتر میبرد. رگهای ورم کردهٔ گردنش خبر از فوران آتشفشان میدهند. زن من نیست؟ مامور کلانتری «لاالهالاالله» زیرلبی زمزمه میکند.
قسمتی از متن رمان پنجره فولاد
صدای جیغ مادرش در گوشش پیچید. ثریا! بیا شوهرتو جمع کن… یک نفر را میخواست که بیاید و خودش را جمع و جور کند….دل مادرش زیادی خوش بود… وای خدا خونه خراب شدم! ولش کن. ثریا! بیا این شوهر وحشیتو قلاده ببند گیس بریده! جواب نداد، هق هق گریه امانش نمیداد. صدای جیغ و فریاد مادرش روی اعصابش خط می کشید. الهی که داغت به جیگرم نمونه بچه! بیا دیگه!
سرش را کمب بالا کشید، دو مرد همچنان دست به یقه بودند. یقه پاره عمران چشمش را گرفت و آهش را درآورد. چوب خطش هر لحظه بیشتر پر میشد. میدانست که این تقاص همه پس بدهد. خودش به تنها مادرش همانطور که با یک دست به او اشاره میکرد و با دست دیگر لبه کت پدرش را می کشید رو به جمعیت فریاد کشید… بین شماها یه مرد پیدا نمیشه؟ الان این مرد میکشه شوهرمو…
کسی جلو نمی رفت….کسی حوصله دردسر نداشت مادرش هم الکی شلوغش کرده بود. عمران فقط از خودش دفاع میکرد، اما خوب می فهمید که پدر و مادرش بدشان نمی آید عمران را به جرم درگیری گرفتار کنند. تحمل این یکی را نداشت… با بیرون آمدن چادر را زیر گلویش محکم گرفت و وسط معرکه دوید و جیغ کشید…