دانلود رمان چشمان آبی سارای نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: اجتماعی، اربابی، عاشقانه
نویسنده رمان: زینب دشتبانی
تعداد صفحات: ۱۲۲
خلاصه رمان: صدای پاش میاد باز میخواد بیاد کتکم بزنه خدا لعنتش کنه این چه زندگیه کاش میمردم.
حتی جرات خودکشی هم ندارم. نمیدونم تو چه سوراخی قایم شم دلم گرفته کاش حداقل خودت اینجا بودی این چه زندگی واسم ساختی آه آه کاش میشد با این اشکا خودم انقد بشورم تا بمیرم و بشهه غسل میتم آه آه آه تف به این زندگی
قسمتی از رمان چشمای آبی سارای
تو اتاق خوابیده بودم که دیدم صدای مامانم میاد که داره منو صدا میکنه ،از خواب بلند شدم ،لباس محلیامو پوشیدم ،دفتر و کتابمو گذاشتم تو کیفم ،موهامو شونه کردم روسری سفید لباس محلیمو سرم کردم
از اتاق اومدم بیرون مامان تو آشپزخونه داشت چایی میریخت تو استکانا رفتم جلو صورتشو بوسیدم مادر سارای: دختر باید بری مدرسه باشه مامان جان من رفتم ،درو بستم اومدم بیرون رسیدم
دم در گلنار اینا ،در و زدم گلنارباز کرد اونم آماده شد باهم رفتیم مدرسه ،من و گلنار دوم راهنمایی میخوندیم روستای ماهم مدرسه راهنمایی نداشت پس من و گلنار و سیمین مجبور بودیم صب زود بیدار شیم باهم بریم مدرسه
با گلنار اومدیم رسیدیم در خونه سیمین اینا اونم صداش کردیم ،بعد یک ساعت رسیدیم روستای بالا که مدرسه اونجا بود بدو بدو خودمونو رسوندیم
در مدرسه خانم ناظم ما رو تنبیه کرد به خاطر دیر رسیدنمون ،پسرا همه به ما می خندیدن، آخه مدرسه ما پسرونه دخترانه بود ،زنگو زدن منو گلنار و سیمین بدو بدو خودمونو رسوندیم روستای خودمون …