دانلود رمان چند وجهی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: مهدیه شکری
تعداد صفحات: 525
خلاصه رمان: چشم هایم را کمی باز کردم. از همان باریکه ی بین پلک هایم، جز آسمان بدون اَبر چیز دیگری ندیدم.لمسِ شن های گرم بین انگشتانم، باعث شد به یاد آورم از دیروز در کویر بوده ام. پلک های سنگین و خسته ام باز روی هم افتاد. به آرامی نفس کشیدم و سعی کر دم موقعیتی که در آن هستم را بفهمم. دلیل دراز کشیدن روی شن های کویر ، برایم مشخص نبود. هیچ ایده ای نداشتم. سعی کردم اتفاق های شب گذشته را به یاد آورم.
قسمتی از متن رمان چند وجهی
مهدیار قدمی به سمتم برداشت : میگم چی شده ؟ تورو قرآن باز یه کاری نکن توش بمونیم. نمی خواستم اتفاق را تعریف کنم می دانستم اگر می گفتم ، تا مدتها سوژه بچه ها می شدم « ماشینو پارک کرده بودم ، از بالکن دیدم یکی گیر کرده رفتم درستش کنم » ناخوداگاه نگاهم به سمت کوهیار رفت . عاجزانه نگاهش کردم. شریک دروغ های شما تنها کلماتی بودند که در ذهنم بدون وقفه تکرار شدند. با لبخند موذیانه ای روی لبهایش، سرش را با تعجب چپ و راست کرد . مهدیار به سمتش چرخید و در ثانیه لبخند روی صورت او از بین رفت《اره؟》
سریع جواب داد : بله همین بود منتها اینقدر عجله داشتن من فکر کردم اتفاق بدی افتاده، فکر کردم جایی دعوا شده ایشون دارن میرن کسی رو نجات بدن ، دویدنشون این شکلی بود. لبهایم را محکم گاز گرفتم و با حرص نگاهم را به چشم های بیخیالش دوختم . تلفن شرکت زنگ خورد و منشی با ببخشیدی به سمت کانتر قدم برداشت . سپهر از اتاق بیرون آمد : مهدیار ، پرهام پشت خطه ها مهدیار نگاهی به من کرد و از ما دور شد. باز هم من ماندم و او دستهایش را در جیبش برد و لبخند کجش روی صورتش برگشت . نمی توانستم به چشمهایش نگاه کنم .
چشمهایم را اطراف چرخاندم تا چیزی برای نگاه کردن غیر از نگاه نافذش پیدا کنم و حواسم پرت شود . زنگ صدایش حرکت چشم هایم را روی کفش هایش ثابت نگه داشت. واقعا شگفت انگیزه نه ؟ بابت این شراکت باید قرارداد ببندیم سرم را بالا بردم و سریع کلمات را جفت و جور کردم و آرام گفتم اگه ، اگه میگفتم به خدا سوژم میکردن . آخرین بار بود . قول میدم . دستی روی ته ریش هایش کشید و لبخندش بیشتر شد جوری که دندان هایش را دیدم لطفا نگید آخرین بار تازه داره برام لذت بخش میشه ، دروغ از شما شراکتش با من »