دانلود رمان چه خوبه عاشقی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: زهرا ارجمندنیا
تعداد صفحات: 539
خلاصه رمان: من دخترک ساده دلی بودم بیگانه با عشق…من محبت را آموخته بودم…من با تو عاشق شدم… باتو پروانگی کردم..من با تو بانو شدم و پر شدم از ظرافت های زنانه… من ناز کردن را با تو آموختم…تو…تویی که مظهر صداقت بودی …تو که لبخند بودی در زندگی خشکی زده ی من…من با تو عاشقی کردم…من کنارت بزرگ شدم و پر و بال گرفتم…با تو همه چیز خوب است…با تو جهنم هم زیباست..کنارت حالم خوب است …به راستی که چه خوب است عاشقی...
قسمتی از متن رمان چه خوبه عاشقی
دوش به دوش هم وارد کافه ای که تمام روشناییش از شمع های عطری که رو دیوار پر بودن تأمین شده بود شدیم … میزی کنار دیوار شیشه ای و کنج کافه انتخاب کردیم و نشستیم ….. گارسون اومد سمتمون : خیلی خوش اومدید .. چی میل میکنید ؟؟ پوریا به من نگاه کرد …. بدون نگاه به منوی شیک با جلد چرم قهوه ای رنگ گفتم: به قهوه … بدون شکر … با کیک شکلاتی … پوریا هم نسکافه و کیک سفارش داد … بعد دور شدن پسرک جوون دستمو زیر چونم زدم
و خیره شدم به غروب گرفته ی اوایل مهر ماه … پوریا : غرق نشی خانم دکتر ؟؟ همونجور دست به چونه نگاهش کردم نمیگی کجا میریم ؟؟ لبخند زد و تکیه داد به پشتی صندلیش : صبر کن … جای بدی نمیپرست … نگاهمو ازش نگرفتم … احساس میکردم دیدن چهره ی مردونش و اون فک مربعی شکلش بیشتر از دیدن آسمون گرفته لذت بخشه ….. اونم نگاهم کرد … ته چشماش چی بود و نمیدونم اما باعث شد پشت گوشم داغ بشه و من ناخوداگاه دستم و به گوشم بکشم … این نگاه … یه چیزی داشت … به حسی و من انقدر با تجربه نبودم که بتونم معنی کنم …
اما حالم به زیبایی اون حس بود وقتی گرم میکرد کل وجودم و …. با آوردن سفارشامون ارتباط چشمی ما هم قطع شد و من کمی از اون گرما و منبعش فاصله گرفتم … در سکوت قهوه و کیکم و خوردم و بعد از این که پوریا هزینشو حساب کرد از کافه خارج شدیم … روشو سمت آسمون کرد : انگار آسمون ابریه … هر لحظه امکان داره بیاره … منم به آسمون نگاه کردم … این آسمون خاکستری و گرفته برام تکراری بود …. برای منی که هیجده سال لندن و با این آسمون دیده بودم زیاد مهم نبود این مسأله …. سوار ماشین شدیم و اینبار به جای به ریتم شاد …