رمان کابوس پر از خواب نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: مریم سلطانی
تعداد صفحات: 1505
خلاصه رمان: صدای بگو و بخند بچهها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنبوجوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعهای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای دودیرنگ که جابهجای آن را لک انداخته بود، انگار آبستنِ خبرهای خوبی نبود. آن هم برای من که نیمی از دغدغهام این داخل و نیمِ دیگر آن بیرون و هنوز بار ماشین بود.
قسمتی از متن رمان کابوس پر از خواب
برای او و راننده دیگر وانت که آماده ی حرکت بود سری تکان دادم و قدم زنان سمت گلخانه به راه افتادم. در همان حال هم به فاکتور خریدی که در دست داشتم نگاه گذرایی
انداختم. وارد گلخانه شدم و در را به آرامی پشت سرم بستم. اوضاع گلخانه نسبت به ساعتی قبل نظم بیشتری به خود گرفته بود و دیگر از آن شلوغی و رفت و آمد قبل از ظهر خبری نبود. فضای آرامی که بر داخل حاکم بود، ناخودآگاه
باعث رضایت خاطرم شد و لبخند خرسندی به لبم آورد. دقایقی را کنار بخاری بزرگ وسط سالن ایستادم و نگاهم را اطراف و روی تک به تک گلدانهایی که با عشق و علاقه انتخاب کرده بودم و حال گوشه و کنار آنجا جای گرفته
بودند چرخاندم. چقدر سر انتخاب یک به یک آن ها با حمید این گلخانه و آن گلخانه را بالا و پایین کرده بودیم و سر هر کدام شان با او چانه زده بودم حمیدی که یکسال و اندی تمام تلاشش را کرد تا مرا از فکری که نیم بیشتر آن را به ثمر رسانده بودم…
منصرف کند و آخر هم با سرپا شدن اینجا اوقات تلخی کرده و کناره گرفته بود. خانوم مهندس این گلدونا رو کجا بذارم بهتره؟ تلفنم را که در حال زنگ خوردن بود از جیبم برداشتم و سمت چپ ورودی را نشانش دادم و گفتم فعلاً بچينش اون قسمت تا فردا میزا برسه جاشو معلوم کنیم. نور کافی داره اون قسمت؟ تماس حمید را وصل کردم و گفتم حالا یکی دو روز مشکلی پیش نمیاره. بذار همون جا… الو حميد؟ مشغولی هنوز؟