دانلود رمان کبودی های زیر پوست شهر نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه_اجتماعی
نویسنده رمان: مهسا موحد
تعداد صفحات: ۲۵۲
خلاصه رمان: داستانی از زخم های جامعه! دختری قربانی احساس پدر و مادر.. لیلی کاخ نشین؛ مجنون فرش نشین! داستانی از دلِ عشق و نفرت.. پولدار و فقیر! دختری که دخترانگی بلد نیست! گاهی هم بد باز بودن تمام زندگی را نابود می کند..! وقتی ما داستان ها رو می خوانیم و به آدم های بدِ داستان می رسیم از اون ها متنفر می شیم!
اما همه آدم ها دلیلی برای بد بودن دارند… مثلا کسی را دیدید از بچگی بد باشد؟ قطعا نه! گاهی آدم های اطرافمون باعث می شوند از خودمان متنفر بشیم.. گاهی نبود کسی که نگرانت باشد، بهت محبت کند تو را نابود می کند! مــن از اول هم کسی را نداشتم!
قسمتی از متن رمان کبودی های زیر پوست شهر
نیوا :خب خدا رو شکر. پاشو مامان واست دم نوش درست کرده بخور بهتر شی پوفی کشیدم نمیخوام..نیوا پرو بزار بخوابم نیوا دوباره با لجوجی گفت : عه پاشو دیگه ! پوفی کشیدم و چشمام رو محکم روی هم فشار دادم..پتو رو زدم کنار و بلند شدم. نیوا که از بلند شدن من مطمئن شد رفت بیرون..منم پتو رو مرتب کردم و از اتاق زدم بیرون..نگاهی به هال انداختم کسی توش نبود…دستی به موهام کشیدم و رفتم تو حموم صورتم رو چند بار با آب سرد شستم تا کمی از تیم کم بشه از حموم اومدم بیرون و رفتم تو آشپزخونه …
فقط نیوا تو آشپزخونه بود..تا منو دید اشاره ای به دم نوش روی کمد و گفت بخورش سری تکون دادم و دم نوش رو برداشتم ، به دیوار تکیه دادم ساعت چنده ؟ صدام به زور از گلوم خارج میشد .. حوصله نداشتم..پاهامم توان وایسادن نداشت. ای تو روحت نیوا الانم رمان کبودی وقت بیدار کردنم بود؟ نیوا همینجور که از آشپزخونه میرفت بیرون گفت: چهار عصر اوه چقدر خوابیدم …همین که نیوا رفت بیرون دم نوش رو توی ظرفشویی خالی کردم و لیوانش رو شستم گذاشتم سرجاش …
از بچگی تا الان کارم همین بود..از دم نوش و داروهای گیاهی متنفر بودم..بیخیال شدم و رفتم از آشپزخونه بیرون . دوباره نگاهی به هال انداختم که دیدم بابا اونجا مثل همیشه رو ویلچرش نشسته .. وقتی چهره پیر و ناتوان بابام رو میبینم و نمیتونم کاری براش بکنم قلبم از ته میسوزه … کاشکی منم پول داشتم تا بتونم بایام رو درمان کنم …بچگیام رو یادم میاد که همیشه بابام باهام بازی میکرد و تو همه چی کمکم میکرد