دلنلود رمان کلاغ سفید در مرداب نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، خانوادگی، اجتماعی
نویسنده رمان: بهار سلطانی
تعداد صفحات: 3238
خلاصه رمان: دلانا طی یک سفر، وارد بازی جدیدی از زندگیش میشه و برای فرار از خانواده متعصبش، به اون سفر ادامه میده و قصد میکنه در شهر جدید بمونه. اما هیچوقت فکرشو نمیکنه که سرنوشت قراره بازی های زیادی رو سرش بباره.
قسمتی از متن رمان کلاغ سفید در مرداب
به همینی که گاهی به لبخند کمرنگ به روم بزنی هم دلم خوشه … نمیخوام اینم ازم دریغ کنی. عطا در سکوتی مبهم، لب پایینش را تو کشید. انگار دل پردرد حیران دردهای زیادی را در خود جا کرده بود که یک نفس داشت برای از دست ندادن آن پسر…چشم سیاه؛ کلمات را پشت سر هم ردیف میکرد. نمیدونم چرا اینقدر برای دوست نداشتن من مقاومت می کنی! عطا پوفی کشید.
ببين حيران… من! من تو رو دوست دارم ولی تو مادر همه منو اشتباه متوجه شدین. اشک از چشمان روشن دختر روی گونه هایش چکید. عطا اینبار درنگ نکرد و سوار ماشینش شد. برای آخرین بار نگاهش را بدرقه حیران کرد و گفت: خودم با مادر حرف میزنم. پایش را روی پدال گاز فشرد و فرمان را به سمت جاده هدایت کرد و دختر را با دلی دردمند جا گذاشت. ذهن آشفته اش توان هضم آن اتفاقات و آن حرف ها را نداشت…
ذهن آشفته اش توان هضم آن اتفاقات و آن حرف ها را نداشت. دلانا بازهم پیام فرستاده بود برایش… حین رانندگی گوشی اش را از جیب شلوارش بیرون کشید و از روی نوتیفکیشن پیام ها را خواند. فک نکردم آنلاین باشی و سریع سین کنی!! نیت دلانا را از رد و بدل کردن آن پیام ها نمی دانست. اما دليل متحول شدن حال خودش را هم بلد نبود. گوشی را روی داشبورد انداخت و نفسی بالا داد.