دانلود رمان که روزی دل خسته خواهد شد نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: سحربانو_69
تعداد صفحات: 549
خلاصه رمان: قصه از اونجایی شروع میشه که بهمن یه دل نه صددل عاشق میشه و میره خواستگاری تک دختر پیر و معتمد شهر کوچیک قصهی ما. حاجاسدالله هم که مرد مهربون و بیادعایی بوده، قبول میکنه و اون دوتا شیرینیخوردهی هم میشن؛ ولی مشکل از اونجا شروع میشه که حاجی نمیدونه بهمن یه راز بزرگ رو از اونها مخفی کرده.
قسمتی از متن رمان که روزی دل خسته خواهد شد
حوصله ام حسابی سر رفته بود. با ترانه، دوست صمیمیم تو دانشگاه، راجع به نامزدیم حرف زده بودم. کلی
سوال پیچم کرد. چیزایی پرسید که من خودم هم هنوز جوابی براشون نداشتم. یکیش شغل بهمن بود. فقط میدونستم یه پمپ بنزین بزرگ داره. شهر ما خیلی بزرگ نیست و این پمپ بنزینی رو همه می شناختند. قبلا محل کارش رو دیده بودم، شبانه روزی بود. دلم واسه ش تنگ شده بود و دوست داشتم محل کارش رو از نزدیک ببینم و بیشتر سر در بیارم.
میخواستم برم اونجا و بیشتر با هم حرف بزنیم. خیلی فکر کرده بودم. به نظرم قبل از عقد رسمی باید راجع به این موضوع به توافق میرسیدیم. چادرم اعتقاد من بود، محال بود اجازه بدم کسی پا روی اعتقاداتم بذاره. مانتو صورتی و شلوار جین و شال سورمه ای. چادر خوش عطرم رو روی سرم کشیدم و کالج های عروسکی سورمه ای هم پوشیدم. واسه بابا پیغام گذاشتم که پیش بهمن هستم.
یه تاکسی گرفتم و رفتم پمپ بنزین. اصلا نمیدونستم که الان اینجاست یا نه، کاشکی قبلش باهاش هماهنگ میکردم؛ ولی خب تو دلم میخواستم که غافلگیرش کنم.
به قسمت مدیریت رفتم. خیلی جای بزرگ و شیکی بود. یکی از کارکنان اونجا راه رو نشونم داد. تو اتاق منتظرش نشستم. پس چرا نمی اومد؟ خواستم بهش زنگ بزنم که در باز شد و تلفن به دست داخل اومد.
چشمش که به من خورد، یه لحظه رنگش پرید. تماس رو قطع کرد و در رو پشت سرش بست و اومد حالا سر قرار با هم به توافق میرسیم. ببین من که… روبروم. تو اینجا چی کار میکنی