دانلود رمان کوچ پرستو ها نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: ازدواج اجباری، عاشقانه
نویسنده رمان: گیتا قنبر
تعداد صفحات: 176
خلاصه رمان: پرستو دختر جوان و زیبایی است که علاقه ی زیادی به تحصیل دارد و به همین خاطر خواستگاری پسر عمویش حسین را که از بچگی به نام هم هستند را رد میکند. رابطه ی دو خانواده بر سر این موضوع سرد شده و حسین که بورس تحصیلی دارد با ناراحتی برای ادامه تحصیل از کشور خارج میشود….
با خواستگاری امیر که دوست صمیمی برادر پرستو است و وضع مالی خوبی دارد پدرش به او برای ازدواج فشار می آورد و پرستو ناچار به عقد وی در میاید.با گذشت چند ماه پرستو که از رفتارهای صمیمیانه ی امیر با دختر خاله اش رنج می برد در میابد که اندوبا هم سال ها پیش ازدواج کرده و این ازدواج را از همه مخفی نگه داشته اند… پرستو از امیر طلاق میگیرد و دست بر قضا در رشته ی پزشکی سنندج یعنی شهر محل اقامت خانواده ی عمویش قبول می شود و…
قسمتی از متن رمان کوچ پرستو ها
مادر گفت : بعد که او رفت زهرا را بوسیدم و با امیر هم حال و احوال کردم و او هم با خنده ای مسخره جوابم را داد و زود بر گشتم به اتاقم رفتم و خودم را مرتب کردم و برگشتم که غذا بخورم ، مادرم گفت : آخیش بعد از چند روز شکل آدما شدی . زهرا گفت : مادرجون شما پرستو را درک نمی کنید . من می دانم که او چقدر درس داره اینکه دیگه ما را کشته حالا خدا کنه قبول بشه وگرنه من که دیگه طاقت قیافه قاطی پاطی او را ندارم . دیدم امیر مثل اینکه خیلی خوشش آمده و مرتب می خنده گفتم : راستی امیرخان با زحمت های ما چکار می کنید حتما خودتان از محمود آباد پیاده آمدید .
بیچاره بلقیس خانم هم خورده و نخورده از اتاق بیرون رفتم . یک ساعت بعد زهرا به اتاق آمد و گفت : ما داریم می رویم کاری نداری ؟ خیلی خسته شد . به آنجا که رفتید سلام مرا به ایشان برسانید . محمد نگاه بدی به من کرد و به من فهماند که حرف بدی زدم . خنده ای کرد و گفت : شما مراحم هستید و در ضمن برای وصال دوست پیاده که چه عرض کنم هم می شه آمد . از حرف او غذا در گلویم گیر کرد و جوابش را ندادم.خدا را شکر کردم که پدر اینجا نبود . زود غذایم را خوردم و با عذرخواهی دوباره به اتاقم برگشتم و تا شام بیرون نیامدم .
شب شده بود که متوجه شدم پروین و علی شوهرش هم آمده بودند ، سرمیز شام اصلا به دور و برم نگاه نمیکردم . فقط سنگینی یک نگاه را حس می کردم ولی به روی خودم نیاوردم که علی شوهر پروین به مادر گفت : این دختره چرا این قدر تند تند غذا می خوره خدا آخر و عاقبت شما را با او به خیر کند – آخه درس دارم .نه -امتحانات کی تمام می شه ؟ هفته آینده بیا یک خاحافظی کن تو رو به خدا خودت جای من از همه خداحافظی کن . آخه چرا ؟ – آخه از بس منو زیر نظر داره حالم بهم می خوره