دانلود رمان گرگ دریا نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: خارجی
نویسنده رمان: جک لندن
تعداد صفحات: ۲۸۴
خلاصه رمان: گرگ دریا رمانی از جک لندن نویسنده آمریکایی است که در سال ۱۹۰۴ منتشر شد و به سرعت با استقبال خوانندگان روبرو گشت.جک لندن در این رمان داستان روشن فکری به نام هامفری وان ویدن را بیان میکند که بر اثر غرق کشتی اسیر گروهی ملوان خشن به سرپرستی شخصی به نام ولف لارسن میشود که او را با کشتی خود به دریاهای دوردست میبرند. ولف لارسن مردی است بیاخلاق و خشن که قدرت بدنی زیادی دارد و در عین حال (مانند خود جک لندن) خودآموخته است و کتابهای زیادی خوانده است. داستان با ورود زنی به نام ماد بروستر که شاعر مشهوری است صورت دیگری میگیرد و هامفری که عاشق ماد شده در جزیرهای دورافتاده با همکاری او از پس ولف برمیآید.جک لندن در این رمان به اَبَرانسان نیچه نظر داشته و در داستان به بزرگان عرصه ادب و اندیشه مانند هربرت اسپنسر، عُمَر خیام، هیپولیت تن، شکسپیر و جان میلتون اشاره دارد.این کتاب پر از اصطلاحات دریانوردی است و جک لندن در نوشتن آن (مانند بسیاری از دیگر رمانهای خود) از تجربه زندگی خود بهره گرفته است.
قسمتی از متن رمان گرگ دریا
لیچ در حالیکه روی لبه تخت خوابی که من زیر آن پنهان شده بودم نشسته بود گفت : « اوه – گوش کن ـ فکر میکنم چراغ ته اطاق باشد ؟! سپس چند نفر در انتهای اطاق ، همانجا که لیج نشان داده بود بجستجو پرداختند – الاخره چراغ را پیدا کرده روشن نموده سرایای چراغ را قشری از دوده گرفته بود . اورضعیف ورنگ پریده ای بسختی از میان قشر دوده میگذشت ، در پناه این نور ملايم و تمناك مردان با بدنهای به اینطرف و آنطرف حرکت میکردند و زخمها وجراحاتی را که بر آنان وارد آمده بود مشاهده می نمودند .
بندهای انگشت کانا کا زخم های دلخراش وموحشی برداشته بود . بطوریکه کلیه استخوان های انگشتش از میان چرك وخون بخوبی دیده میشد . کانا کا در حالی که میخندید و دوردیف دندان های مدنی و قشنگش را نشان میداد : وقتیکه بامشت دهان و لف ـ لارسن کوبیدم انگشتهایم مجروح شد ! دیگری که نامش کلی و از اهالی ایرلند بودو گویا برای اولین بار سفر در یا آمده بود با این شماتت آمیزی گفت : پس تو بودی – توی سیاه پدر سوخته بودی ؟ سپس در حالی که از دهان خون آلودش دندان شکسته اش را بیرون انداخت صورت برافروخته اش را نزديك صورت لذت برد .
کان کاتی ناگهان روی تخت خوابش پرید ، چاقوی بزرگی را برداشت و با يك · جهش سبعانه خود را بکلی رسانید در این موقع لیچ فریاد زد : بروخبر مرگت بخواب – کلی توهم زود برو گمشو ؛ با اذتی کاری نداشته باش آخه اونکه در آن تاریکی – نمیدانست که تو بودی ، لیچ باوجود اینکه جوان و بی تجربه بود اما همه او را بهلوان میدان میدانستند و از او حساب میبردند . کلی در حالیکه با خودش قرقر میکرد آرام شد . کانکا نیز همچنانکه دندانهای سفیدش برق میزد لبخند تشکر آمیزی نمود کا نگا ہواقع انسان زیبایی بود .