دانلود رمان یاکان نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، هیجانی، انتقامی
نویسنده رمان: سحر نصیری
تعداد صفحات: 2703
خلاصه رمان: اسمش یاکان بود بزرگترین قاچاقچی مواد همه ازش میترسیدن تا این که دل سنگ و بی رحمش اسیر دختر سرکش سرهنگ شد! دختری ناز پرورده و افسار گسیخته که هیچ جوره پا به تخت این مرد شرور و وحشی نمی ذاشت ولی اون یاکان بود! مردی که همه رو به آتیش می کشید و حالا آتیش و تب تندش دامن این دخترک لوند رو گرفته بود پس با دزدیدن دخترک یه شب بی هوا پا به اتاقش میذاره، قسم خورده بود بهش دست نزنه ولی با دیدنش….
قسمتی از متن رمان یاکان
نمیدونم سرهنگ چه جوری مطلع شد از همون گروهک هستن، فقط امیدوار بودم این دفعه بتونن دستگیرشون کنن. نگاهم هر لحظه به سمت گوشی برمی گشت. من ترسیده بودم از اون آدما و بلاهایی که ممکن بود سرم بیارن ترسیده بودم و بدتر از همه محکوم به خفه خون گرفتن بودم. هیچ وقت حتی نتونستم جلوی مادرمم در دلم رو باز کنم و الان تنهاتر از همیشه منتظر به طناب برای نجات بودم گرم کن ساده ای تنم کردم و وارد حیاط شدم. شاید کمی ورزش و تمرین می تونست آرومم کنه
دو روزی میشد از خونه بیرون نرفته بودم و این برای مامان معصوم حسابی تعجب آور بود. اگه دست خودم بود بیخیال کار گمرک می شدم، ولی نمیخواستم مشکوک بشن. هرچی بیشتر به سالگرد بابا نزدیک میشدیم داغ روی دلم بیشتر میشد و بیشتر میخواستم که از این محیط فرار کنم شوکا بیا داخل یه چیزی بخور بگیر بخواب. صبح باید بری سر کار… هوا سرده عرق میکنی سرما میخوری. نگاهی به خودم انداختم تنم خیس عرق بود. نمیدونستم به خاطر تحرک زیاد بود یا ترس و هیجان.
وارد خونه شدم و دوشی گرفتم تا نصف شب چشم هام مدام به سمت گوشیم میچرخید. این بلاتکلیفی حسابی عذابم میداد. کاش زودتر زنگ میزدن و کار رو تموم میکردن یعنی میشد بالاخره توی این زندگی رنگ آسایش ببینم؟ به سیگاری که توی دست های پندار بالا و پایین میشد نگاه کردم و آدمی کشیدم. و پایین چه ته بچه آهو؟ نسخی چشم ازش ،برداشتم کاش میشد کمی خودم رو خالی کنم.