دانلود رمان یغمای بهار نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی، اربابی
نویسنده رمان: یاسی
تعداد صفحات: ۱۱۷۱
خلاصه رمان: دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت ، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه…
پوستش میکنم. نگاهش روی تک تک رعیت چرخید و بی حرف به طرف سررر سرررای خانه رفت. دن و مس به هوا بود و هرکس مشغول کاری در آشپزخانه صدای دیگه ای بود. چهلم هدایت خان بود و کل بزرگان دعوت بودند.
به دلیل مرگ ناگهانی پدرش هدایت خان، با تلگرافی به ایران بازگ شت و جایی باید می ماند که برای رهایی؛ قید خان بازی و ثروت و زمین ها را زد و برای درس خواندن به امریکا رفت. ماه منیر که پشت در اندرونی فالگوش ایستاده بود اما چیزی دستش را نگرفت،
با لب هایی آویزان به سمت مطبخ رفت. چشمش که به مادرش پای دیگ افتاد، با لحنی سؤالی پرسید: گوش وایستادم ولی نفهمیدم چی شده صدای این دیوشاهنامه در اومده؟! حکیمه خاتون که صورتش از بخار آب جوش رو به سرخی می رفت و عرق برجبینش نشسته بود، چشم غره ای به ماه منیر رفت: خدا بگم ذلیلت نکنه، به کارت برس. یه کوه پیاز جلو چشمای کور شده ت نمی بینی؟ اونا رو قرار نیست سر قبر من بکاری ریشه بده!
ماه منیر شلیته اش را چرخاند، با اکراه کنار مجمع بزرگ پیازها نشست و پشت چشمی نازک کرد: مگه من کلفت این خونه ام؟گفتی بیام کمکت، نگفتی بیام خودمو کور کنم! حکیمه خاتون نیشگونی از بازویش گرفت و غرید:
زبون به دهن بگیر تا کسی صداتو نشنیده! نترس، اگه رو دستم موندنی باشی؛ اون بابات به زور دوماد پیدا می کنه وا سه خودش! این ده نشد، دهات اطراف! ماه منیر حرف مادرش، حکی مه خاتون را پشت گوش ا نداخت و کاردی برداشت و مشغول پوست گرفتن پیازها شد.