دانلود رمان آیین دلبر نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی، بزرگسال
نویسنده رمان: آ_پیراسته
تعداد صفحات: 1996
خلاصه رمان: و گناه ما این بود که عشق اولشان نبودیم …برای همین چشم هایمان به نظر زیبا نمی آمد و بدخلقی هایمان روی چشم های کسی جانداشت، برای بودن و ماندن مان زمین را به آسمان ندوختند و هیچ کاری برای ثابت کردن دوستداشتنهایشان انجام ندادند، تار موهای مان قافیهی شعر و غزل نشد و صدایمان تسکینِ درد هایشان…ما عشق اول نبودیم؛ وگرنه…برای دیدنمان لحظه شماری میکردند و برای….
قسمتی از متن رمان آیین دلبر
گوشیم دستم بود و هزار بار انگشتم به سمت اسم مهشید می رفت تا باهاش تماس بگیرم و بهش بگم بیاد دنبالم ولی بعدش پشیمون میشدم نمیدونستم چی باید بهش می.گفتم اصلا دلم نمیخواست بفهمه اینجا چه خبر بود و مهمونی دوستان های در کار نبود اکرم خانم کلی چیز تو کسری از ثانیه جلوم چیده بود اینقدر از فانه جلوم چیده بی حوصله و دمق بودم که حتی نگاهشون هم نکردم فقط چون از حرص و استرس گلوم خشک شده بود. شربتم رو می کشیدم.
نیم ساعتی از رفتن پری جون گذشته بود و خبری ازش نبود. حسابی حوصله ام سر رفته بود و کلافه بودم. بالاخره تصمیم گرفتم برم به محوطه باغ تا یه قدمی بزنم. از یه جا نشستن خیلی بهتر بود وارد باغ شدم. واقعا قشنگ و با صفا بود. قدم زنان به گل های رنگی نگاه میکردم و به سمت آلاچیق زیر درخت بید مجنون میرفتم از عمارت فاصله گرفته بودم هیچ صدایی جز آواز پرنده ها و نسیمی که باعث بهم خوردن برگ درخت ها میشد؛ نمی اومد آرامش مطلق بود یه کم حالم بهتر…
شده بود به آلاچیق رسیدم تا خواستم پا بذارم داخلش یهو یه صدای جیغ کسی رو شنیدم پشت بندش صدای در خواست کمک می اومد. وقتی دقت کردم صدای پری بانو رو تشخیص دادم. صدا از سمت دیگهی باغ می اومد. سوم شخص کیاوش از این دعوت بدون هماهنگی پری بانو حسابی