دانلود رمان خاکستری نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: نگار رازقندی
تعداد صفحات: 1635
خلاصه رمان: خاله؟ الان چشم های تو آبیه یعنی همه چیز رو آبی میبینی؟ به جسم ریز میزه درنا که روی پام نشسته بود خیره شدم و خندیدم. مگه چشم های تو که قهوه ایه همه چیو قهوه ای مبینی بچه؟ بهم خیره شد و دندوننما خندید. نه! از تاب پایین اومدم تا لبه باغچه حیاط بشینم و به محض بلند شدنم صدای باز شدن درب ناگهانی خونه اومد و قامت آبان تو چهارچوب ظاهر شد و پشتش مادرش اومد.
قسمتی از متن رمان خاکستری
آبان نگاهش رو از من گرفت و مصنوعی ژست موجهی به خودش گرفت. خواهش میکنم شما یکم حواستون رو بهش جمع کنید … جوون ها زیاد مجنون و دیوونه میشن بد
نیست به چند وقت چشم ازش بر ندارید. مادرش آهی کشید و گوشه چادرش رو مچاله کرد. راستش از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون … دختر شیرینی خوردهش رو با یکی دیگه عقد کردند. واسه همین خیلی توی خودش رفته
لبم رو دندون کردم…
اصولا این اخلاق همیشگی مادرها بود که نمی تونست راز بچشون رو حفظ کنند. هم مطلقا کاری جز احساس تاسف نمی شد کرد و آبان دلش نمی خواست زن بیچاره بفهمه اگر ما سر نرسیده بودیم الان باید جنازه پسرش رو دست می گرفت. درنا بهونه دستشویی گرفت که بردمش. هنوزم دمق بود و من به این درنا عادت نداشتم. عسل خاله چرا ناراحته؟
سرش رو نزدیک گوشم آورد. با بابایی قهر باش منم قهرم
از حرف های بچگونه و نصف زبون حرف زدنش خندیدم مگه کسی با باباش هم قهر میکنه؟ سرش رو پایین انداخت و لب هاش لرزید. دعوام کرد ولی… تو دستم گرفتمش و موهای خرگوشی رو مرتب کردم. بیا بریم دعواش کنم ببینم چیکار کرده که درنای منو ناراحت کرده؟!