دانلود رمان آسمانی به سرم نیست نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: نسیم شبانگاه
تعداد صفحات: 2739
خلاصه رمان: دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر زنگ را بزنم و اگر باز هم بی پاسخ ماندم، برگردم؛ که تو در را باز کردی… در را باز کردی؛ و اولین چیزی که به چشمم آمد، غوغای میان چشم هایت بود. امان از چشم هایت؛ به گمانم زهرناک ترین عسل های روی زمین بودند آن دو گوی وحشی و پر راز…
قسمتی از متن رمان آسمانی به سرم نیست
دکمه لباست بد قلقی میکرد، چرخیدم و پشت سرت رفتم کلنجار رفتم به نظرم کهنه ترین لباس که داشتی را پوشیده بودی. کمی آن را هم حوالی تیشرت رها کردم. شانه هایت کوچک ولی افراشته بودند مفصل شانه ات گرد و بی نهایت خوش فرم بود. دست روی کتفم کشیدم عضله های کار شده، اما زنانه ات، طاقتم را بردند میتوانستم قسم بخورم حتی یک گرم گوشت و پوست اضافه روی تنت نداری و این برای منی که یکی از سرگرمی های بزرگم دنبال کردن…
نتایج زیبایی اندام بود، یک کشش فوق العاده داشت و می دانستم ساختن چنین عضله های بی نقصی آن هم برای یک زن که سطح عضله سازیش نسبت به یک مرد چقدر پایین است، چقدر می تواند کار سختی باشد… نگاهش نوازش وار تا روی شانه های برافراشته و خوش تراش او رفت و نفسم… آن هم رفت….چشم بستم، نفس عمیقی کشیدم و حس کردم از گرمای پوستت شش هایم خواهد سوخت.
هنوز هم داشتم جان میکندم تا نفس نفس نزنم که تو را نترسانم، که تو را نرانم. هرچند که چیزی در درونم می گفت، بعد از این تو جن خواهی شد و من بسم ! الله … اصلا از اول قرارمان همین بود دیگر… که آن شب را رقم بزنیم و تو آن چیزی را که من مدت ها بود، می خواستم به من بدهی…