دانلود رمان الهه آناهیتا نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، معمایی، تخیلی
نویسنده رمان: آتنا نیسی علیپور
تعداد صفحات: 623
خلاصه رمان: آناهیتا یه دختر خوب و متینیه که یه روز همراه دوستاش میره به یه سبزه زار واسه گردش اونجا واسش یه اتفاق باور نکردنی میوفته و پرت میشه تو یه دنیای دیگه …
قسمتی از متن رمان الهه آناهیتا
شادی چه خبر از خواستگارت؟ شادی : هیچی قراره برای صحبت های آخر بیان. وای یعنی داری عروس می شی؟شادی به امید خدا بله، شاید هم من و شیوا باهم عروس شدیم. و یک نگاه شیطنت آمیز، به شیواکرد. شیوا بهش چشم غره رفت. نیال : بله! چه خبره؟ می شه به ما هم بگین ؟ شادی : هیچی، پسرخاله مهرداد از شیوا خوشش اومده. نیال : مهرداد؟ مهرداد کیه؟ شادی : عقل کل، منشورم همون خواستگارمه. شایوا : شاادی الکی شالوغش می کنه، پساره فقط یک چیزایی به مهرداد گفته همین.
نه دیگه شیوا خانم، تو هم داری قاطی مرغا می شی. و خندیدم. فقط نگران بودم، نمی دونستم، نگران چی؟تاثیر حرفای اون صدا بود. به جاده نگاه می کردم. باز هم سر گیجه، ودیدن اون زن و دختربچه، زن خم شد. و دختر رو از شونه هاش، گرفت. و اشکاش رو پاک کرد. انگار داشت قانعش می کرد. نمی فهمیدم! معنی این صحنه ها چیه؟بی خیال شدم. می خواستم امروز رو شاد باشم. و به چیزی فکر نکنم. نیال : خب دوستان، کم کم داریم می رسیم.
بعد پنج دقیقه، به جایی که شادی و شیوا،گفته بودند؛ رسیدیم. نیال، ماشین رو پارک کرد. و پیاده شدیم. غیر از ما، یک چندتا دیگه ماشین، پارک شده بود. یک جای خیلی سر سبز بود. با درخت های کهن سال و جوان، بیش تر، درخت گردو و انار. یک گروه گل هم چیده شده بودند. که جلوه ی خاص و قشنگی دا شتند. حتی آسمونش هم آبی تر بود. انگار بهشات بود! بعضی ها، چادر زده بودند. یک چندتا بچه هم در حال بازی، بودند. نیال با خودش یک رو فروشی آورده بود. اون رو پهن کرد و نشستیم.