رمان ماهرخ نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: ریحانه نیاکام
تعداد صفحات: 2578
خلاصه رمان: من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم….ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد… دخترک عاصی از نگاه مرد، با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد… گفتنش کمی سخت بود اما باید می گفت…. این به نفع هر دو بود…
قسمتی از متن رمان ماهرخ
ماهرخ نگاه تندی کرد و با چشمانی که جذابیت دخترک را به رخ میکشید خط و نشان کشید… به هیچ وجه کوتاه نمی آمد ، امروز شهریار باید جواب پس میداد… ماهرخ به ظاهر انگار کوتاه آمده، سمت مبل رفت که منشی هم با خیال راحت روی صندلی نشست اما ناگهان تغییر جهت داد و با دو سمت اتاق مدیریت دوید و در را باز کرد و با خشم وارد شد… با صدای در پنج مرد حاضر درون اتاق به سمت در برگشتند و با دیدن دختری زیبا با ظاهری تقریبا نامتعارف و جذاب تعجب کردند.
شهریار با دیدن ماهرخ اخم کرد و بدتر وضعیت نامناسب لباس هایش بود که به خشمش دامن زد. این دختر هیچ حیایی نداشت…. ماهرخ لحظه ای خجالت کشید اما به روی خود نیاورد. شال افتاده اش را روی موهای بازش گذاشت و رو به شهریار حق به جانب گفت: باید باهاتون حرف بزنم…!!!
داد، شهریار تند و شاکی نگاهش کرد و نفسش را کلافه بیرون سپس سمت پنج مرد برگشت و گفت: پس جواب نهایی باشما آقای امیری ختم جلسه رو اعلام می کنم…!
شهریار با استایلی شیک از پشت میز بلند شد. قد بلند و هیکل پر و درشتش او را بی نهایت جذاب کرده بود… پنج مرد بیرون رفتند. شهریار سمت پنجره بزرگ اتاقش رفت
ماهرخ با قدم هایی بلند سمت شهریار رفت و با طلبکاری
گفت: حرف حسابت چیه…؟! شهریار برگشت…. نگاهش نکرد سمت میزش رفت و خیلی آرام در حالی که سعی میکرد نگاهش روی دخترک نچرخد، گفت: اولا اومدنت به این شکل دور از ادب بود ماهرخ خانوم دوما با این ظاهر جایی که مردهای هیز و ناپاک هستن نمیان…!