دانلود رمان مادمازل نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، معمایی، استاد دانشجویی
نویسنده رمان: حدیث افشارمهر
تعداد صفحات: 1062
خلاصه رمان: من کاترین هانسلم، دختر دورگهٔ روسی ایرانی. تنها یه عضو از خانوادهم باقی مونده بود؛ اون هم نانا خالهٔ تنیم بود؛ اما همه چیز وقتی پیچیده شد که وارد دانشگاه شدم و با استاد ادبیات، آریا وثوق آشنا شدم. اون مرموز بود، ساکت و موذی، اما پشت اون چهرهٔ به ظاهر آرومش راز ها نهفته بود. مثلاً چه به روز راضیه، نامزد سابق آریا اومده بود؟ کی خبر داره؟ همه یا هیچ کس؟ اگه همه خبر دارن، پس چرا هیچ چی به روی خودشون نمیآرن؟…
قسمتی از متن رمان مادمازل
دستم رو بالا گرفتم روی صندلی جا به جا شدم و کمی با موبایل ور رفتم. می خواستم پیج این استاد گرامی رو پیدا کنم به فارسی توی قسمت جستجو اسم آریا وثوق رو سرچ کردم صفحه اش بالا اومد، گزینه ی آبی دنبال کردن رو فشردم فالورهای کمی داشت و پست زیادی توی صفحه اش به اشتراک نگذاشته بود به صفحه ی خودم نگاه کردم هزار و خورده ای پست گذاشته بودم دنبال کننده ها بالای دو میلیون بودن لبام رو جمع کردم…
مشغول دید زدن پست هاش شدم توی هر عکس جذاب تر از عکس قبل افتاده بود. دقت که کردم فهمیدم علاقه ی زیادی به آینه ای مینیمال توی حمامش که با سرامیک های مشکی و رگه های سبز داشت… اکثر عکاسی که گرفته بود. جلوی اون آینه با کت و شلوار مشیکی بود. اکثر کامنت ها متعلق به مردهای متشخص بود باز به صفحه ی خودم برگشتم و به کامنت ها نگاه کردم از هر قشری وجود داشت، لات و بی سرو پا فرهیخته و با شخصیت، دختر پسر، مرد و زن و پیر و جوان توی همین لحظه فهمیدم که تفاوت ما با هم زمین تا آسمون بود…
از صفحه ی مجازی گرفته تا هویت اجتماعی و خانواده با کلافگی موبایلم رو روی میز انداختم و دستم رو زیر چونم زدم. لیوان میلک شیک روی میز قرار گرفت تشکری کردم و انگشتام رو به دور لیوان چسبوندم. بچه ها یکی یکی وارد بوفه شدن با دیدن النا از جا پریدم و گفتم: سلام امتحان رو خوب دادی؟ خستگی از سر و روش میبارید روی صندلی نشست و گفت: همه ی سوالات رو درست جواب دادم جز سوال پونزده که گزینه ی الف میشد.