دانلود رمان عشق یا مسئولیت نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: فرزانه رجبی
تعداد صفحات: 585
خلاصه رمان: داستان از زبون یه دختر ۱۸ساله به اسم ساحل هست که عاشق فوتباله و زندگیه ارومی داره ! یه اتفاق ! یه حس ! یه مسئولیت! یه ایثار! و یا حتی یه عشق! مسیر زندگیشو عوض می کنه… زندگی ای که همراه با آرامش و در عین حال تنهایی و عشقه… یه مسئولیت که ساحل از خودش،عشقش، و حتی زندگیش می گذره… سالها تنها و با حسرت زندگی که نه مردگی می کنه تا سر عهدش باشه و در عین حال تو تب عشقش می سوزه… به خاطر چی؟ یا به خاطر کی؟ به نظر شما اخرش چی میشه ؟ برای و چی و کی از همه چی می گذره؟ آیا دوباره می تونه زندگیش رو بسازه و به خواسته ی دلش برسه؟
قسمتی از متن رمان عشق یا مسئولیت
۱۱ سال پیش بود وقتی توی عروسی بهار قرار شد توی خونه ام براش کارکنم اونم قبول کرد…شنبه تا چهارشنبه توی خونه بودم و پنجشنبه ها توی شرکت ولی یه اتاق تو قسمت راهروی پشتی بهم داد تا هیچ وقت با هم برخورد نداشته باشیم…فقط برای قرارداد های مهم که به حضورم نیاز بود می رفتم شرکت…جمعه ها هم که بیکار بودم…طبق قراردادش سه سال رو براش به نحو احسن کار کردم و خیلی راضی بود،حتی خیلی از شرکت های دیگه خواهانم شده
بودن ولی بعدا می شنیدم که حسام با چه بدخلقی همه رو رد می کنه…بعد پایان سه سال منهمراه شد بایه پروژه تحقیقی یک ساله اون توی تبریز…
من دوباره برگشتم شرکت آقای امجدی و چقدر هم که خوشحال شد از این بازگشت و من دوباره می رفتم شرکت هرروز هفته رو و با جون دل برای آقای امجدی هم مثل قبل کار کردم…و شرکتش الحق واالنصاف که جون گرفت،آخه یه
شرکت بین اللملی که بیشتر طرف قرارداد هاش از کشورهای همسایه هستن بزرگترین چیز براش یه مترجم کاربلده که من کارمو خوب بلد بودم…حسام یک سال تبریز بود و منم مشغول کار و چندباری باهام تماس گرفت تا یه متن کوچیک رو براش ترجمه کنم و منم این کارو کردم…وقتی برگشت دوباره سه سال رو همین شیراز بود
و سخت مشغول کار…ولی سفر زیاد می رفت چون دیگه توی ایران که نه حتی توی خاورمیانه هم شرکتش،کارمنداش و خودش حسابی معروف و مشهور شده بودن و این کارش رو بیشتر می کرد…حسوداش براش دسیسه چیدن و طی یک سال کاری کردن تا شرکتش ورشکسته بشه،می خواستن کاری کنن تا حسام اعتبارش رو از دست بده ولی حسام کاربلد تر از اینا بود…همه ی زور خودش رو زد تا شرکتش رو سرپا نگه داره و این باعث شد خیلی خرج کنه…چقدر اون روزا دوست داشتم بهش کمک کنم…رفتم سراغش و گفتم می تونم یه مبلغ تقریبا زیادی رو بهش قرض بدم تا خودش رو نجات بده ولی حرفمو باور نکرد…
