دانلود رمان گلوگاه نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، معمایی
نویسنده رمان: هانیه وطن خواه
تعداد صفحات: 1254
خلاصه رمان: از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند…از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه…گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد…
قسمتی از متن رمان گلوگاه
میتونی ابرازش کنی…. مثلا اون شال مبل مزخرفو از دورت باز کنی و بقیه موارد و به من بسپاری… من بیشتر از اون شال مبل، گرمت می کنم… توانم بالاست. این بار گردنم به عقب افتاد از شدت خنده. مردک جلب خوب بلد بود. دست پشت گردنم دواند. نگاهی به موهایم انداخت و کف دستش را به پوست یخ زده گردنم پیوند زد. دستم را به آنی زیر گردنش چفت کردم….
و از مبان لبهایی که نیشخند به بنشان چسبیده بود، صدایم را به جان گوش هایش ریختم. دستتو بکش… خب؟ دستش را برداشت و دست چسبیده مرا به گردنش گرفت و همان جا نگه داشت. بابات خوب گربه چنگ اندازی تربیت کرده مرا یک ضرب از جا کند. گارد گرفتم. اسلحه کوچکم را از بند دور رانم با دست آزادم بیرون کشیدم. اسلحه را به شقیقه اش چسباندم. تنها چشمی که میدیدم و رنگ طوسی اش بی نهایت زیبا بود، برق زد…
در حال گوش انداختن گوشواره مکرومه به گوشم، در را به روی ماهسون گشودم و به چشم های رنگی نگرانش، پرسشی همانطور که دستم به گوشواره گیر بود، خیره شدم. سلام، آبجی بابا گفت همین الان برو سرکارت… همین الان… بدون فوت وقت. هنوز دو ساعت هم از رسیدنم به خانه نمیگذشت. ساعت هفت و نیم صبح بود. یک مشکلی در این شرایط وجود داشت. از حمله دیشب و ترس بی اندازه کرم گرفته تا محافظت آن تارزان از خدا بی خبر از من حتى تا همین لحظه….